هر دم به وفا یاد تو دارم به بَر خویش شب تا به سحر ، تا که زند باز سپیده هر صبح به ره دیده که شاید تو بیائی مرهم بشوی بر دل این زجر کشیده از شوق، نگارا ؛ سر هر کوچه نشستم چون واله ی ‍‍‌دل مرده ی دشنام شنیده از دوریت ای جان ، شدم از خلق فراری چون بره ی بیچاره ی از گرگ رمیده شاید که مرا دیده و نشناخته باشی آری من آفت زده ی رنگ پریده حق دارم اگر رنگ به رخسار ندارم بیمار شده عاشق معشوق ندیده @hadithashk