شاید حسن ختام:
زبان خامه ندارد سر بیان
#فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان
#فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان
#فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان
#فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان
#فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان
#فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران
#فراق
اگر به دست من افتد
#فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان
#فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران
#فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان
#فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان
#فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان
#فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان
#فراق
#حافظ