🔸 📖 🌷 مادر 📝 می ترسیدند سر جنازه امیر حالم بد شود. به حرفشان گوش نکردم. جلوتر از همه سوار ماشین شدم و راه افتادیم. رسیدیم پارک شهر. مرا گذاشتند جلوی در معراج و خودشان رفتند داخل. غریب و تنها نشستم روی زمین. چشم از در معراج بر نمی داشتم... ✍🏻 به قلم ✅ خرید آسان اینترنتی b2n.ir/s87901 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran