فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_هشتاد_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
خیلی خوب بود حمید خیلی همراه بود و اصلا به من سخت نگرفت، تمام سعیش این
بود که من از مراسم راضی باشم همیشه نظرم را میپرسید می گفت اگر این رو دوست نداری یا اینطوری باب میلت نیست بگو عوض کنیم تنها اصرارش بر این بود که در عروسی گناه نباشد، برای غذا کوبیده همراه با سالاد سفارش داده بودیم حساس بود که غذا به اندازه باشد و اسراف نداشته باشیم.
بعد از این که از تالار در آمدیم در خیابانها دور زدیم و سمت خانه راه افتادیم رفقای حمید آن شب خیلی شلوغ کردند، جلوی ماشین عروس را می گرفتند با دستمال شیشه های ماشین را پاک میکردند و انعام میخواستند میگفتند «داماد» به این خوشتیپی باید به ما انعام بده»، حمید که به شیطنت رفقایش عادت داشت گاهی انعام میداد و گاهی هم بدون دادن انعام گاز ماشین را میگرفت میگفت صلوات بفرستید و بعد هم میرفت به من :گفت اینها توی تالار هم بدجوری آتیش سوزوندن یکسره به سر و صورتم دست میکشیدن و موهای منو به هم
زدن
به خانه که رسیدیم بعد از خداحافظی و تشکر از اقوام و خانواده اول قرآن خواندیم حمید سجاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصومه (س) تشکر ،کرد خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت همیشه بعد از هر نماز از کریمه اهل بیت تشکر می کرد که بانی این
وصلت شده است
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕
#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._