✳ درست نبود لباسم را مرتب کنم!
📌 بعد از نماز میخواستم حسین آقا را ببینم و دربارهی موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. او در حالی که اورکتش را روی شانههایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز میآید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنیداری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهی او به سر و وضعم برسم!
📚 از کتاب
#حسین_پسر_غلامحسین؛ خاطراتی از
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
👤 راوی: سردار شهید حاج
#قاسم_سلیمانی
❤
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
📘
#کتاب_خوب_بخوانیم
اینجا
#حرف_حساب بخوانید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f