eitaa logo
حرف حساب
7.1هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
41 ویدیو
14 فایل
برش‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم | گروه مطالعاتی هیئت امام جعفر صادق علیه السلام ارتباط با مدیر: @Einizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ درست نبود لباسم را مرتب کنم! 📌 بعد از نماز می‌خواستم حسین آقا را ببینم و درباره‌ی موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. او در حالی که اورکتش را روی شانه‌هایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز می‌آید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنی‌داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده‌ی او به سر و وضعم برسم! 📚 از کتاب ؛ خاطراتی از 👤 راوی: سردار شهید حاج 📘 اینجا بخوانید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ شاید بچه‌ای پدر نداشته باشد 📌 دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه‌ی ارباب‌زاده که خودش مدیر آن بود ثبت‌ نام کرد. ظهر، محمدرضا و محمدحسین خسته و کوفته به خانه آمدند. محمدحسین پرسید: پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است. ما خسته شدیم. پدر او را در آغوش کشید، بوسید و گفت: به‌خاطر این‌که شاید در بین بچه‌ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آن‌ها شما هر لحظه با پدر باشید. 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از 📖 صفحات ۲۷ و ۲۸ 📘 اینجا بخوانید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳ درست نبود لباسم را مرتب کنم! 📌 بعد از نماز می‌خواستم حسین آقا را ببینم و درباره‌ی موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. او در حالی که اورکتش را روی شانه‌هایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز می‌آید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنی‌داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده‌ی او به سر و وضعم برسم! 📚 از کتاب ؛ خاطراتی از 👤 راوی: سردار شهید حاج 📘 اینجا بخوانید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ مذهب بدون موضع؟ 🔻 یاد گرفته‌ام و اعتقاد دارم که «مذهب بدون موضع» به‌غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان می‌رسد! نمی‌شود به مفاهیمی چون و باور داشته باشی و به پیرامون خودت بی‌اعتنا بمانی... صد البته آن‌چه از انواع مسلمان‌ها دیدم نیز قلم در تأیید این جمله دارد. 📚 از کتاب 👤 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ من هم بناست بمیرم... 🔻 شروع به تکاندن عبای خاکی‌اش کرد، من که از حرف‌زدن با او لذت می‌بردم، پرسیدم: «کجا بودی که عبایت این‌قدر خاکی است؟» - وادی السلام. - آن‌جا مُرده داری؟ - نه. - بی‌کاری؟ - نه. - برای چه رفته بودی؟ کمی مکث کرد و گفت: «استادم در تبریز، دستور داده است که دست‌کم هفته‌ای یک بار به مقبره‌ها بروم.» - که چه شود؟ - که یادم بیاید من هم بناست بمیرم. 📚 از کتاب 📖 صفحات ۴۰ و ۴۱ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ شاخص و مقیاس؛ قرآن و اهل‌بیت(ع) 🔻 مدتی گذشت. حالا کمی خودمانی‌تر شده بودیم. پیشرفتم بد نبود و محمد هم تلاشش را برای آموختن فوت‌های کوزه‌گری‌اش به‌کار می‌برد. یک روز پرسید: «بگو ببینم، اولین کار یک دیده‌بان چیست؟» گفتم: «خب معلومه باید جای خودش رو پیدا کنه.» پرسید: «برای این‌که جای خودش رو پیدا بکنه، باید چکار کنه؟» گفتم: «دو تا هدف مهم پیدا کنه که این دو هدف، هم در نقشه باشه و هم در طبیعت.» پرسید: «بعدش چی!» گفتم: «از این دو هدف گرا بگیره، گرا رو برگردونه و معکوس کنه. محل برخورد این دو گرا جای خودش می‌شه.» 🔸 گفت: «همه‌ی این‌ها که پرسیدم برای این بود که بگم اولین چیزی که یک آدم باید بداند این است که او کجا ایستاده و به کجا می‌رود، برای این که بفهمد کجا ایستاده باید دو هدف و شاخص مهم را پیدا کند. آن دو هدف و شاخص، یکی است و دیگری و . با معرفت به این دو شاخص، انسان می‌فهمد که درست ایستاده یا خطا ایستاده. می‌فهمد که باید کجا را ببیند و چگونه ببیند. این اولین قاعده‌ی دیده‌بانی است.» 📚 برگرفته از کتاب «سهم من از چشمان او» 📖 صفحه ۱۷۷ 👤 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ این آقا روح‌الله همان حرف‌های امام حسین را می‌زند... 🔻 همیشه آرزو داشتم کاش می‌توانستم «امام حسین (ع)» را یاری کنم. وقتی می‌نشستم توی روضه، گریه می‌کردم و می‌گفتم: «آقاجان! چرا ما تو اون دوره نبودیم تا جونمون رو فدا کنیم؟!» گاهی این فکرها توی خانه هم رهایم نمی‌کرد. یک روز انگار کسی سقلمه بزند به پهلویم، از خودم پرسیدم اشرف‌سادات! این همه حسین حسین می‌کنی، تو که هنوز امتحانی پس ندادی! از کجا معلوم تا کجا و کِی پای «دین» خدا بایستی؟ خیلی‌ها با امام حسین بودند، «نماز» هم می‌خواندند ولی وقتی از جانشان ترسیدند، امام را تنها گذاشتند. چطور این‌قدر به خودت مطمئنی که مدام وسط روضه مشت می‌کوبی به سینه و می‌گویی حسین جان! من و بچه‌هایم فدای شما! با خودم زمزمه کردم اشرف‌سادات حالا نوبۀ توست. این تو و این میدان برای جهاد. مگر نمی‌خواستی برای خدا، دینش را کمک کنی؟ بسم‌الله. نمی‌بینی این شاه پدرنابیامرز خون مردم را توی شیشه کرده و این‌همه به دین خدا دهن‌کجی می‌کند؟ امام حسین نیست، درست؛ ولی این «آقا روح‌الله» همان حرف‌های امام را می‌زند. پس پا سفت کن در راهش... 📚 از کتاب | روایت زندگی اشرف‌سادات منتظری، مادر 📖 صفحات ۹۲ و ۹۳ 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ آرزو داشت تا جایی که می‌شود شبیه امامش باشد 🔻 سرش را آورد بالا و این‌بار با التماس و بغض خیره شد توی چشم‌هایم و گفت: «مامان جان! می‌دونید داریم تا شهادت. دلم می‌خواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا می‌کنی برام؟» 🔸 نمی‌فهمیدم این بچه کجاها را می‌دید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا می‌کردم پسرم با شهادت عاقبت‌به‌خیر بشود اما پسرم، فقط آن را نمی‌خواست؛ آرزو داشت تا آنجا که می‌شود، شبیه باشد. 📚 از کتاب | روایت زندگی اشرف‌سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان 📖 صفحات ۱۹۰ و ۱۹۱ ❤️ 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ قبله‌شناس 🔻 ...با سلام آخر نمازش دوباره هوشیار شدم. خوف کردم نمازم قضا شود ولی حبیب که دوباره ایستاد به نماز، یک دم راحت گرفتم... داشت می‌خواند... با خودم گفتم پس نمازشب‌خوان هم هست! بیشتر ازش خوشم آمد. انگار حبیب در چشمم پررنگ می‌شد و مهرش در دلم جان می‌گرفت. 🔺 فردایش از مادرم پرسیدم: «خیلی فرق می‌کند شوهر آدم باشد یا نه؟» عزیز یک نگاهی به آقاجان انداخت و گفت: «خیلی. زیاد توفیر دارد مردت را وقت اذان ببینی.» 📚 از کتاب | روایت زندگی اشرف‌سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان 📖 ص ۴۲ 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
شاید بچه‌ای پدر نداشته باشد 🔻 دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه‌ی ارباب‌زاده که خودش مدیر آن بود ثبت‌ نام کرد. ظهر، محمدرضا و محمدحسین خسته و کوفته به خانه آمدند. محمدحسین پرسید: پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است. ما خسته شدیم. پدر او را در آغوش کشید، بوسید و گفت: به‌خاطر این‌که شاید در بین بچه‌ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آن‌ها شما هر لحظه با پدر باشید. 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از 📖 صفحات ۲۷ و ۲۸ 📘 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ من هم بناست بمیرم... 🔻 شروع به تکاندن عبای خاکی‌اش کرد، من که از حرف‌زدن با او لذت می‌بردم، پرسیدم: «کجا بودی که عبایت این‌قدر خاکی است؟» - وادی السلام. - آن‌جا مُرده داری؟ - نه. - بی‌کاری؟ - نه. - برای چه رفته بودی؟ کمی مکث کرد و گفت: «استادم در تبریز، دستور داده است که دست‌کم هفته‌ای یک بار به مقبره‌ها بروم.» - که چه شود؟ - که یادم بیاید من هم بناست بمیرم. 📚 از کتاب 📖 صفحات ۴۰ و ۴۱ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ چقدر کتاب‌ها را در همین نیم‌ساعت‌ها می‌توان خواند! 🔻 افرادی که کار روزانه دارند- اداری، کاسب، روستایی، کشاورز و امثال این‌ها- اگر مثلا شب یا بین روز به خانه می‌آیند، بخشی از زمان را، ولو نیم ساعت، برای بگذارند. چقدر کتاب‌ها را در همین نیم‌ساعت‌ها می‌توان خواند. بنده خودم دوره‌های بیست‌وچندجلدی کتاب‌ها را در همین فاصله‌های ده دقیقه، بیست دقیقه، یک ربع ساعت خوانده‌ام!... این بایستی یک سیره و سنت رایجی بین مردم ما بشود که را بخوانند و به بچه‌هایشان یاد بدهند. خانم‌ها در خانه‌ها کتاب بخوانند و معلومات را فرابگیرند. 👤 🎙 مصاحبه با خبرنگار صداوسیما پس از بازدید از ششمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران | ۱۳۷۲/۰۲/۱۲ 📕 📗 💪 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
مذهب بدون موضع؟! 🔻 یاد گرفته‌ام و اعتقاد دارم که « بدون » به‌غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان می‌رسد! نمی‌شود به مفاهیمی چون و باور داشته باشی و به پیرامون خودت بمانی. 📚 از کتاب 👤 📗 #⃣ 📌 : «هرکس از دستش کاری برای نصرت اسلام و نظام بر می‌آید حرام است که سکوت کند و کاری نکند.» (دی‌ماه ۱۳۹۶)؛ راوی: آیت‌الله شب‌زنده‌دار ‼️ پ.ن: هر میزان مردم نسبت به خود حساس‌تر شوند و کنند این ماجرا زودتر تمام می‌شود. هرکس هر میزان می‌تواند باید روشنگری کند. همه مسؤولیم. همه رسانه‌ایم. همه پیامیم. فراموش نکنیم تا آخرین نفری که در حلقه ذهنی تروریست‌های وطنی گرفتار است این ادامه دارد. ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ مثل کوه! 🔻 «المؤمنُ کالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّکهُ الْعَواصِفُ.» در باب گفته‌اند: مانند است که هیچ باد تندی قدرت ندارد او را از جا حرکت بدهد. آن بادهای تند چیست؟ یک نفر را از جا تکان می‌دهد، دیگری را از جا تکان می‌دهد: 💠 «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یعْبُدُ اللهَ عَلی حَرْفٍ فَانْ اصابَهُ خَیرٌ اطْمَأنَّ بِهِ وَ انْ اصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَالْاخِرَةَ.» (حج، ۱۱) ‼️ قرآن می‌گوید بعضی از مردم راه و را تا وقتی می‌روند که هم در آن راه تأمین بشود، همین قدر که ضرر ببینند به آن پشت می‌کنند. این‌ها ایمان نیست! 👤 📚 از کتاب 📖 ص ۷۰ 📕 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ اوج شرمندگی 🔻 وقتی میری سجده و صورتت رو خاک مالیده میشه، تو اون تاریکی آدم انگار زندگیش رو مرور می‌کنه، تازه می‌فهمه چقدر شرمنده و روسیاهه. 📚 از کتاب | روایت زندگی اشرف‌سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان #⃣ 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ این آقا روح‌الله همان حرف‌های امام حسین را می‌زند... 🔻 همیشه آرزو داشتم کاش می‌توانستم «امام حسین (ع)» را یاری کنم. وقتی می‌نشستم توی روضه، گریه می‌کردم و می‌گفتم: «آقاجان! چرا ما تو اون دوره نبودیم تا جونمون رو فدا کنیم؟!» گاهی این فکرها توی خانه هم رهایم نمی‌کرد. یک روز انگار کسی سقلمه بزند به پهلویم، از خودم پرسیدم اشرف‌سادات! این همه حسین حسین می‌کنی، تو که هنوز امتحانی پس ندادی! از کجا معلوم تا کجا و کِی پای «دین» خدا بایستی؟ خیلی‌ها با امام حسین بودند، «نماز» هم می‌خواندند ولی وقتی از جانشان ترسیدند، امام را تنها گذاشتند. چطور این‌قدر به خودت مطمئنی که مدام وسط روضه مشت می‌کوبی به سینه و می‌گویی حسین جان! من و بچه‌هایم فدای شما! با خودم زمزمه کردم اشرف‌سادات حالا نوبۀ توست. این تو و این میدان برای جهاد. مگر نمی‌خواستی برای خدا، دینش را کمک کنی؟ بسم‌الله. نمی‌بینی این شاه پدرنابیامرز خون مردم را توی شیشه کرده و این‌همه به دین خدا دهن‌کجی می‌کند؟ امام حسین نیست، درست؛ ولی این «آقا روح‌الله» همان حرف‌های امام را می‌زند. پس پا سفت کن در راهش... 📚 از کتاب | روایت زندگی اشرف‌سادات منتظری، مادر 📖 صفحات ۹۲ و ۹۳ 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
شاید بچه‌ای پدر نداشته باشد 🔻 دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسهٔ ارباب‌زاده که خودش مدیر آن بود ثبت‌ نام کرد. ظهر، محمدرضا و محمدحسین خسته و کوفته به خانه آمدند. محمدحسین پرسید: پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است. ما خسته شدیم. پدر او را در آغوش کشید، بوسید و گفت: به‌خاطر این‌که شاید در بین بچه‌ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آن‌ها شما هر لحظه با پدر باشید. 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از 📖 صفحات ۲۷ و ۲۸ 📘 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ خواندن، فهمیدن و آگاه شدن، عبادت است! 🔻 پدرم گفتند: «در دنیا دانسته‌های انسان، در مقایسه با آن‌چه نمی‌داند، خیلی ناچیز است. حیف است، وقت را تلف کنیم. آدم وقتی می‌بیند کسانی هستند که چشم‌شان سالم است و چیزی نمی‌خوانند، حیفش می‌آید. زمان می‌گذرد و برای هیچ‌کس هم متوقف نمی‌شود. انسان وقتی کمی مطالعه می‌کند، تازه می‌فهمد که چیزی نمی‌داند. چه بهتر که آدم مواظب باشد و قدر لحظه‌لحظهٔ عمرش را بداند؛ به‌خصوص وقتی سالم است. وقتی جوان‌تر است و حوصله دارد، باید بیشتر از وقتش استفاده کند. 💠 وقتی انسان چیزی می‌آموزد، آن‌گاه می‌فهمد که هیچ‌ چیزی در زندگی ارزشی بالاتر از آموختن را ندارد. خواندن، فهمیدن، آگاه شدن، مثل یک نوع عبادت و تشکر از زحمات و دستاوردهای خداوند است.» 📚 از کتاب | نگاهی به زندگی و تلاش‌های پروفسور 📖 ص ۹۴ ✍ نویسنده: ایرج حسابی 📗 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
درست نبود لباسم را مرتب کنم! 🔻 بعد از نماز می‌خواستم حسین آقا را ببینم و دربارهٔ موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. او در حالی که اورکتش را روی شانه‌هایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز می‌آید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنی‌داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهٔ او به سر و وضعم برسم! 📚 از کتاب ؛ خاطراتی از 👤 راوی: سردار شهید حاج 📘 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ کسی که با کتاب‌ها آرام گیرد، هیچ آرامشی را از دست نداده است. 👤 امیرالمؤمنین علی علیه السلام پ.ن: همین الان در مسیر محل کار☺️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f