#لطفا_لبخند_بزنید😊
#صفحه_پانزدهم
يكى از زنان مدينه، غذايى را براى پيامبر آماده نمود و به منزل آن حضرت فرستاد (آن غذا مرغ بريان بود).
آن روز "اَنَس بن مالك"، در خانه پيامبر بود و چون موقع صرف غذا فرا رسيد پيامبر سفره اى انداختند.
پيامبر نام خدا بر زبان جارى كرده و مشغول خوردن غذا شدند.
همين كه يك لقمه از آن غذا خوردند دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته و اين چنين دعا كردند:
بار خدايا !
هر كس را بيشتر از همه دوست مى دارى، نزد من حاضر فرما تا اين غذا را با من تناول كند.
أنس بن مالك مى گويد: وقتى من دعاى پيامبر را شنيدم آرزو كردم كه يكى از فاميل هاى من مهمان پيامبر بشود تا ما هم يك فضيلتى براى فاميل خود داشته باشيم.
بعد از لحظاتى صداى درب خانه را شنيدم.
من به پشت درب خانه رفتم، ديدم حضرت على(ع) است كه به ديدار پيامبر آمده است، من به او گفتم كه رسول خدا كار مهمى دارد، براى همين حضرت على(ع) بازگشت و من هم در را بستم و خدمت پيامبرآمدم.
رسول خدا لقمه اى ديگر از آن غذا را به دهان گرفت و بعد از آن دوباره همان دعا را نمود.
ديگربار صداى درب خانه آمد، با خود گفتم كه خدا كند اين بار يكى از بستگان خودم پشت درب خانه باشد.
رفتم درب خانه را باز كردم ديدم كه حضرت على(ع) است، او را به خانه پيامبر راه ندادم و به او گفتم كه پيامبر مشغول كار مهمى است، اين بار هم او بازگشت و من هم خدمت پيامبر آمدم.
رسول خدا لقمه سوم از آن غذا به دهان مباركش نهاد و همان دعا را نمود.
باز صداى درب خانه بلند شد، اين بار حضرت على(ع) با صداى بلند از پشت درب خانه، به پيامبر سلام كرد به گونه اى كه پيامبر صداى او را شنيد و او را شناخت.
رسول خدا(ع) به من فرمود:
اى انس، برخيز و در خانه را باز كن !
من رفتم و درب خانه را باز كردم و حضرت على(ع) وارد خانه شد.
چون نگاه پيامبر به چهره حضرت على(ع) افتاد لبخندى زد !
(اين يكى از زيباترين لبخندهاى رسول خدا مى باشد كه در تاريخ نقل شده است و علماى شيعه و سنى بر اين فضيلت حضرت على(ع) اتفاق دارند، آرى، پيامبر با ديدن حضرت على(ع) بسيار خوشحال شده و براى همين گل لبخند به صورتش نشسته است).
رسول خدا رو به حضرت على(ع) كرد و فرمود:
من دعا كردم تا خداوند كسى را مهمان من كند كه او را بيش از همگان دوست دارد، اكنون خدا را شكر مى كنم كه تو نزد من آمدى.
يا على، چه چيزى باعث شد كه دير آمدى؟
حضرت على(ع) عرضه داشت:
اى رسول خدا، هر بار كه من درب خانه را زدم انس مرا به خانه شما راه نداد.
پيامبر رو به من كرد و فرمود:
اى انس، چرا حضرت على(ع) را به خانه راه ندادى؟
من در پاسخ گفتم كه دوست داشتم تا اين فضيلت براى يكى از افراد فاميل من باشد.
آنگاه حضرت على(ع)، كنار پيامبر نشست و آن غذا را همراه پيامبر تناول نمود.
خواننده محترم، اين چهار داستانى بود كه در آنها لبخند زيباى رسول خدا به تصوير كشيده شده بود.
اكنون به بحث در مورد آثار و فايده هاى لبخند مى پردازيم.
💕💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
🌹
#کانال_کمال_بندگی
🌹
#لطفاً_لبخند_بزنيد😊
🌹
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef