eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب فكرى به ذهن مليكا مى رسد، او بايد حرف دلش را به حسن(ع) بگويد. او تا كى مى خواهد در هجران بسوزد؟ بايد از محبوبش بخواهد كه او را پيش خود ببرد. رؤياى امشب فرا مى رسد، حسن(ع) به ديدار او مى آيد. مليكا سر به زير مى اندازد و آرام مى گويد: ــ آقاى من! از همه دنيا ديدار شما مرا بس است; امّا مى خواهم بدانم كى در كنار شما خواهم بود؟ ــ به زودى پدربزرگ تو، سپاهى را براى مبارزه با لشكر اسلام مى فرستد. گروهى از كنيزان همراه اين سپاه مى روند. تو بايد لباس يكى از اين كنيزان را بپوشى و خودت را به شكل آنها در آورى. ــ سرانجام اين جنگ چه مى شود؟ ــ در اين جنگ، مسلمانان پيروز مى شوند و همه سربازان و كنيزان رومى اسير مى شوند. مسلمانان، كنيزان رومى را براى فروش به بغداد مى برند. وقتى تو به بغداد برسى من كسى را به دنبال تو خواهم فرستاد. تو در آنجا منتظر پيك من باش! مليكا از شوق بيدار مى شود. اكنون او بايد پاى در راه بنهد و به سوى محبوب خود برود. به راستى او چگونه مى تواند از اين قصر بيرون برود؟ مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از كنيزان قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مليكا مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد. مليكا با كنيز قصر صحبت كرده است و قرار شده كه او براى مليكا لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است. خبر مى رسد كه سپاه روم به سوى سرزمين هاى مسلمانان مى رود، همه براى بدرقه سپاه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند. قيصر پرچم سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او دعا مى كند. سپاه حركت مى كند امّا مليكا هنوز اينجاست. تو رو به مليكا مى كنى و مى گويى: ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟ ــ صبر داشته باش. من فردا از شهر خارج خواهم شد. امروز نمى شود، همه شك مى كنند. فردا فرا مى رسد. مليكا هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود. او با همان كنيز مورد اطمينان از قصر خارج مى شود. چند سواره نظام آماده حركت هستند. آنها حركت مى كنند، مليكا راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با سرعت مى روند. 🌷🌷🌷🌷🌷🍀🍀🍀🍀🍀 🌹🌹 https://eitaa.com/hedye110 @hedye110
بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام وَأُقِرُّلَهُ عَلي نَفْسي بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأُؤَدّي ما أَوْحي بِهِ إِلَي حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بي مِنْهُ قارِعَةٌ لايَدْفَعُها عَنّي أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ و اكنون به عبوديت خويش و پروردگاري او گواهي مي دهم و وظيفه خود را در آن چه وحي شده انجام مي دهم مباد كه از سوي او عذابي فرود آيد كه كسي ياري دورساختن آن از من نباشد. هر چند توانش بسيار و دوستي اش (با من) خالص باشد منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🌸🌸🌸🌸 بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام - لاإِلاهَ إِلاَّهُوَ - لِاَنَّهُ قَدْأَعْلَمَني أَنِّي إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَي (في حَقِّ عَلِي) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لي تَبارَكَ وَتَعالَي الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَالله الْكافِي الْكَريمُ. معبودي جز او نيست - چرا كه اعلام فرموده كه اگر آن چه (درباره ي علي) نازل كرده به مردم نرسانم، وظيفه رسالتش را انجام نداده ام، و خداوند تبارك و تعالي امنيت از [آزار] مردم را برايم تضمين كرده و البته كه او بسنده و بخشنده است. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ❤️❤️❤️🍃🍃🍃 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
😊 يكى از زنان مدينه، غذايى را براى پيامبر آماده نمود و به منزل آن حضرت فرستاد (آن غذا مرغ بريان بود). آن روز "اَنَس بن مالك"، در خانه پيامبر بود و چون موقع صرف غذا فرا رسيد پيامبر سفره اى انداختند. پيامبر نام خدا بر زبان جارى كرده و مشغول خوردن غذا شدند. همين كه يك لقمه از آن غذا خوردند دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته و اين چنين دعا كردند: بار خدايا ! هر كس را بيشتر از همه دوست مى دارى، نزد من حاضر فرما تا اين غذا را با من تناول كند. أنس بن مالك مى گويد: وقتى من دعاى پيامبر را شنيدم آرزو كردم كه يكى از فاميل هاى من مهمان پيامبر بشود تا ما هم يك فضيلتى براى فاميل خود داشته باشيم. بعد از لحظاتى صداى درب خانه را شنيدم. من به پشت درب خانه رفتم، ديدم حضرت على(ع) است كه به ديدار پيامبر آمده است، من به او گفتم كه رسول خدا كار مهمى دارد، براى همين حضرت على(ع) بازگشت و من هم در را بستم و خدمت پيامبرآمدم. رسول خدا لقمه اى ديگر از آن غذا را به دهان گرفت و بعد از آن دوباره همان دعا را نمود. ديگربار صداى درب خانه آمد، با خود گفتم كه خدا كند اين بار يكى از بستگان خودم پشت درب خانه باشد. رفتم درب خانه را باز كردم ديدم كه حضرت على(ع) است، او را به خانه پيامبر راه ندادم و به او گفتم كه پيامبر مشغول كار مهمى است، اين بار هم او بازگشت و من هم خدمت پيامبر آمدم. رسول خدا لقمه سوم از آن غذا به دهان مباركش نهاد و همان دعا را نمود. باز صداى درب خانه بلند شد، اين بار حضرت على(ع) با صداى بلند از پشت درب خانه، به پيامبر سلام كرد به گونه اى كه پيامبر صداى او را شنيد و او را شناخت. رسول خدا(ع) به من فرمود: اى انس، برخيز و در خانه را باز كن ! من رفتم و درب خانه را باز كردم و حضرت على(ع) وارد خانه شد. چون نگاه پيامبر به چهره حضرت على(ع) افتاد لبخندى زد ! (اين يكى از زيباترين لبخندهاى رسول خدا مى باشد كه در تاريخ نقل شده است و علماى شيعه و سنى بر اين فضيلت حضرت على(ع) اتفاق دارند، آرى، پيامبر با ديدن حضرت على(ع) بسيار خوشحال شده و براى همين گل لبخند به صورتش نشسته است). رسول خدا رو به حضرت على(ع) كرد و فرمود: من دعا كردم تا خداوند كسى را مهمان من كند كه او را بيش از همگان دوست دارد، اكنون خدا را شكر مى كنم كه تو نزد من آمدى. يا على، چه چيزى باعث شد كه دير آمدى؟ حضرت على(ع) عرضه داشت: اى رسول خدا، هر بار كه من درب خانه را زدم انس مرا به خانه شما راه نداد. پيامبر رو به من كرد و فرمود: اى انس، چرا حضرت على(ع) را به خانه راه ندادى؟ من در پاسخ گفتم كه دوست داشتم تا اين فضيلت براى يكى از افراد فاميل من باشد. آنگاه حضرت على(ع)، كنار پيامبر نشست و آن غذا را همراه پيامبر تناول نمود. خواننده محترم، اين چهار داستانى بود كه در آنها لبخند زيباى رسول خدا به تصوير كشيده شده بود. اكنون به بحث در مورد آثار و فايده هاى لبخند مى پردازيم. 💕💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 🌹 🌹 😊 🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در اينجا اين نكته را بايد بنويسم: اين فاطمه همان "اُمّ البَنين" است كه مادر عبّاس است. "اُمّ البَنين" لقب ايشان است. اسم اصلى مادر عبّاس، فاطمه است. "اُمّ البَنين" به معناى "مادر پسرها" مى باشد. بعد از ازدواج على(ع) با اين فاطمه، خدا به او چندين پسر داد، براى همين او را "مادر پسرها" خواندند. اُمّ البَنين، از نسل "عامر" بود، او دخترِ نوه عامر بود، شهامت و شجاعت چيزى بود كه در گوشت و خون او جارى بود. عقيل خوشحال نزد على(ع) رفت و ماجرا را به او گفت، على(ع) انتخاب برادرش، عقيل را پسنديد و او را براى خواستگارى فرستاد. عقيل با پدر و مادر فاطمه سخن گفت، آنان بسيار خوشحال شدند، چه افتخارى بالاتر از اين كه على(ع) داماد آنان شود. آنان اين ماجرا را به فاطمه گفتند و او هم از صميم قلب، خدا را شكر كرد و با اين پيشنهاد موافقت كرد. مراسم عقد برگزار شد، مدّتى گذشت، على(ع) همسرش را به خانه اش آورد... نوزادى كه تازه به دنيا آمده است را روى دستان على(ع) قرار دادند، على(ع)نگاهى به چهره پسرش نمود، روى او را بوسيد و نام او را "عبّاس" نهاد، آن روز، هيچ كس نمى دانست كه على(ع) چقدر خوشحال است، او اوج شهامت و شجاعت را در چهره فرزندش مى ديد. عبّاس ذخيره اى است براى روز عاشورا! روزى كه حسين(ع)، غريب و تنها در دشت كربلا گرفتار شود، آن روز عبّاس، پشت و پناه حسين(ع) خواهد بود... همه اين سخنان را گفتم تا به پاسخ اين سؤال برسم: چرا صبح عاشورا، حسين(ع) عبّاس را به عنوان علمدار خود انتخاب كرد و پرچم لشكر حق را به دست او داد؟ من پاسخ خود را يافتم: هيچ كس از عبّاس، شجاع تر نيست. او شجاعت را از پدر و مادرش به ارث برده است. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴