لا فَتى اِلاّ عَلىّ; لا سَيْفَ اِلاّ ذُو الْفِقارِ هيچ جوان مردى چون على نيست. هيچ شمشيرى چون ذوالفقار نيست. اين صداى فرشتگان است كه امروز در همه آسمان ها به گوش مى رسد. فرشتگان امروز به ياد خاطره جنگ اُحد افتاده اند، زيرا آن روز هم همين ندا را سر دادند. يهوديان باور نمى كنند كه فرمانده و پهلوان بزرگ آنها كشته شده باشد. همه خيره به پيكر بى جان مَرحَب نگاه مى كنند كه در وسط ميدان افتاده است. همه آنها مات و مبهوت هستند. نمى دانند چه كنند. نگهبانان بالاى قلعه كه اين صحنه را مى بينند فرياد مى زنند: "مَرحَب كشته شد"، به اين صورت است كه خيلى سريع، خبر در سرتاسر قلعه پخش مى شود. على (ع) در وسط ميدان ايستاده است، بايد جنگجوى ديگرى به جنگ او برود. حارِث، برادر مَرحَب جلو مى آيد، او نيز از پهلوانان يهود است. او همه خشم خود را در شمشيرش خلاصه مى كند; امّا بعد از دقايقى پيكر بى جانش بر زمين مى افتد. ياسر و عامر كه از ديگر قهرمانان يهود هستند به ميدان مى آيند ولى چقدر زود به ضربت ذوالفقار از پا در مى آيند. با كشته شدن چهار سردار بزرگ يهود شرايط جنگ تغيير مى كند، ديگر هيچ كس حاضر نيست به جنگ على (ع)برود. يهوديان دچار ترس و اضطراب شده اند. آنها به گفته آن پيرمرد ايمان مى آورند كه ساعتى پيش فرياد زد: "به خدا قسم! ما شكست خورديم و نابود شديم". آرى، اين همان ايليا است كه آمده تا نابودى يهود را رقم بزند. عدّه زيادى از سربازان به سوى قلعه عقب نشينى مى كنند. در اين ميان علماى يهود فرياد مى زنند: اى ترسوها كجا مى رويد؟ مگر شما قسم نخورده ايد كه از آرمانِ يهود دفاع مى كنيد؟ 🔺🔺🔺🔺🌹🔺🔺🔺🔺 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef