🪴 🪴 🌿﷽🌿 *پتوی خاکی* یادم است که تازه با محمدحسین آشنا شده بودم شناخت زیادی از ایشان نداشتم فقط می دانستم که در اطلاعات عملیات معاون برادر راجی است یک شب تازه از راه رسیدم وقتی وارد سنگرشدم دیدم خیلی خسته است موقع خواب بود اولین برخوردم با ایشان بود با خودم فکر کردم چون ایشان معاون واحد هستند باید امکانات بیشتری برایشان فراهم کنم برای همین رفتم یکی از بهترین پتوهایمان را بردم اما در کمال تعجب دیدم دو تا پتوی خاکی را از کنار سنگر برداشت آنها را خوب تکاند و بعد یکی را زیر سر گذاشت و دیگری را روی خود کشید و خوابید با دیدن این صحنه حالم دگرگون شد خیلی ناراحت شدم با خودم گفتم ببین چه کسانی در جنگ زحمت می کشند من لااقل یتوی ساده توی خانه‌ام دارم اما این بنده خدا از رفتارش مشخص است که خانواده‌اش حتی همین پتوی ساده کهنه را هم ندارند این فکر تاچند وقت ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه بعد از مدتی به مرخصی رفتم فرصت خوبی بود تا در مورد خانواده ایشان تحقیقاتی بکنم و در صورت لزوم اگر کمکی از دستم بر آمد انجام بدهم با پرس و جوی زیاد بالاخره منزلشان را پیدا کردم اما باورم نمی‌شد خانه بزرگی که من در مقابل خودم می‌دیدم با آنچه در ذهنم تصور کرده بودم خیلی فرق داشت یادم هست یک ماشین هم داخل خانه پارک شده بود که رویش را کشیده بودند وقتی برگشتم با بعضی از دوستان مسئله را در میان گذاشتم تازه فهمیدم که وضع مالی‌شان نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوب است آنجا بود که متوجه شدم رفتار آقا محمد حسین نشانه چیست؟ در واقع بی اعتنائی او به دنیا کاملا در رفتارش مشخص بود *عشق بازی کار بازی نیست ای دل سر بباز* *ز آنکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس* *محمدحسین* به روایت محمدعلی کارآموزیان *ارتفاعات کنگرک* بعد از عملیات والفجر ۴ وقتی از ارتفاعات کنگرک برمی گشتیم و با محمدحسین تنها داخل ماشین بودیم همه بچه‌ها باروبنه را جمع کرده و رفته بودند ما آخرین نفرها بودیم توی ماشین صحبت می‌کردیم و می‌آمدیم محمدحسین گفت رادیو را روشن کن به محض اینکه رادیو را روشن کردم سرود *کجایید ای شهیدان خدایی* شروع شد با شنیدن سرود یک مرتبه محمد حسین ساکت شد مستقیم به جاده نگاه می‌کرد یک دستش روی فرمان و دست دیگرش روی شیشه ماشین بود چنان محو سرود شده بود که دیگر توجهی به اطرافش نداشت احساس می‌کردم که فقط جسمش اینجاست گویا یاد رفقای شهیدش افتاده بود حال و هوایی که در آن لحظه داشت ناخودآگاه مرا هم دنبال خود می‌کشید وقتی سرود تمام شد باز هم در حال و هوای خودش بود و تا رسیدن به مقصد حرفی نزد *کجایید ای شهیدان خدایی* *بلاجویان دشت کربلایی* *کجایید ای سبکبالان عاشق* *پرنده تر ز مرغان هوایی* *کجایید ای شهان آسمانی* *بدانسته فلک را در گشایی* *کجایید ای ز جان و جا رمیده* *کسی مرعقل را گوید کجایی* *کجایید ای در زندان شکسته* *بداده وامداران را رهایی* 🎗⚘ هدیه به روح بلند شهدا صلوات 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef