#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدبیستسوم🪴
🌿﷽🌿
معرفی نامه که دستم رسید،
نمی دانستم چه کار کنم. تا به حال تهران نرفته و هیچ جای تهران
را بلد نبودم، هیچ آشنایی هم آنجا نداشتیم که به خانه اش بروم
همان روزها یونس محمدی که نماینده مردم خرمشهر در مجلس
شورای اسلامی بوده برای سرکشی از مردم جنگزده به کمپ B آمد.
در این فرصت با او صحبت کردم و گفتم امید دارم به تهران بروم
تا پیگیر معالجة جراحتم باشم آقای محمدی گفت کمکم می کند،
خودش هم می خواهد به تهران برگردد. منتهی او اول خواست
بهبهان برود و از خانواده های جنگزده خرمشهری که آنجا ساکن
بودند، عیادت و بعد از من خواست اگر امکان دارد همراهش بروم.
می گفت: خانواده ها با بودن یک و دو گروه راحت تر مسائل شان
را مطرح می کنند. بعد از مشورت با دا پذیرفتم. یکی، دو روز
بعد با آقای محمدی و برادرش عبدالعظیم و خسرو نوعدوستی
یکی، دو نفر دیگر که اسم شان را به خاطر ندارم، یا مینی بوس به
ماهشهر رفتیم. چون ماشینی نبود که یکسره ما رو بهبهان بیرد تا
آنجا مسیر را تگه تگه با هر وسیله ای که به راه ما می خورد،
رفتیم تا به ان رسیدیم. شب شده بود. خسرو نوعدوستی ما را به
خانه شان برد. مادر خسرو با دیدن پسرش کل کشید و همان لحظه
یادم افتاد مادر خسرو یکی از دخترهایی که توی مسجد کار میکرد و
چشمان سبزی داشته برای خسرو زیر سر گذاشته بود هی قربان
صدقه دختر می رفت و از خدا می خواست جنگ هر چه زودتر
تمام شود تا بساط عروسی پسرش را راه بیندازد. مادر خسرو
از ما هم به گرمی استقبال کرد
بعد از دیدن او به خانه پدر حسین فخری که دیوار به دیوار خانه
اجاره ایی مادر خسرو بوده رفتیم. این ها هم، خانه را اجاره کرده
بودند. آقای فخری که از وضعیت بی پولی ما خبردار شد، گفت: با
برادر زاده ام صحبت می کنم تا اگر بشود بلیت هواپیما بگیریم، از
اینجا به بعد را با هواپیما بروید
گویا برادرزاده ی فرماندار با شهردار بهبهان بود. دو، سه روزی
که آنجا بودیم به دیدن خانواده های جنگزده خرمشهری رفتیم. من
با خانم های خرمشهری درباره مشکلات خانه وضعیت زندگی و
کمبودهایشان صحبت کردم و آقای محمدی را در جریان گذاشتم.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef