💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
قبول دارم همیشه همه ي تفکرات من درست نیست مثل الان که
این راستگویی شما یکی از همین تفکرات
اشتباهم رو برام روشن کرد .
نفسی گرفت .
درستکار – من تو عمر بیست و نه سالم سعی کردم همیشه درست
جلو برم .
خیلی چیز ها برام مهمه .
گفتین فکر می کنین همسري که انتخاب می کنم باید چادري باشه .
بله من دوست دارم همسرم چادري باشه ولی نه اینکه همین یه مورد رو داشت چشمم رو روي بقیه ي چیزا میبندم .
اینا فقط ظاهر قضیه ست .
مهم اصل
ازدواجه .
بی اختیار گفتم .
من – اصل ؟
چه اصلی ؟
درستکار – اینکه اصلا براي چی باید ازدواج کنیم؟
من – خوب همه ازدواج می کنن دیگه .
سري تکون داد .
درستکار– درسته .
همه ازدواج می کنن .
ولی هر کس به دلایلی.
مهم اینه که دلیل آدم براي هر کاري یه
دلیل منطقی باشه .
زیادي دنبال دلیل منطقی بود .
من – خیلی فلسفی بهش نگاه می کنین .
درستکار – فلسفی نه .
این فلسفی نیست که دنبال دلیل میگردم .
دنبال دلیلم چون باید بدونم از زندگیم چی
می خوام .
چه حرفا می زد !
مگه قرار بود از زندگی چی بخوایم ؟
با سر کج شده نگاهش کردم .
سرش رو کمی به سمتم چرخوند .
درستکار – همیشه پدرم میگن که زن و بچه دست آدم امانته .
باید درست امانت داري کرد .
از روزي که مطمئن شدم می تونم یه نفر دیگه رو تو زندگیم سهیم کنم به این
فکر کردم که به چه دلیلی باید کسی رو وارد
زندگیم کنم !
من – و به چه نتیجه اي رسیدي ؟
سرش رو پایین انداخت و به سنگ ریزه ها خیره شد .
درستکار – شما هیچوقت فکر کردین چرا ازدواج می کنین ؟
من – آره .
درستکار – خوب ؟
من – براي اینکه با کسی که دوسش دارم زندگی کنم .
یه خونواده ي جدید تشکیل بدیم .
بچه دار بشیم .
درستکار – همین ؟
مبهوت نگاهش کردم .
من – همینا کافی نیست ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem