بخونید برای بچه هاتون😍 🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: شتر خسته یک شتری با بار خود روی زمین نشسته بود صورت او نشان می‌داد حسابی خُرد و خسته بود دور و برش نه آبی بود نه خار و سبزه و علف در زیر آن بار زیاد حیوانی داشت می‌شد تلف پیامبر خدا ص که دید شتر گرفتار بلاست همان جا فریاد زد و گفت: صاحب این شتر کجاست؟ صاحب او دوان دوان آمد و گفت: مال من است پیامبر عزیز ما گفت: شترت خسته تن است بارها را بردار و به او آب بده و غذا بده فرصت استراحتی به بنده‌ی خدا بده دو لپ دو لپ علف می‌خورد شتر با روی خندانش با خوشحالی بازی می‌کرد شاپرکی رو کوهانش @hkorshidmehr