شهید شبی که ظلمت آن، چشم را شرر می زد نهیب حادثه بر قلب، نیشتر می زد شبی که فتنه به هر گوشه پای می‌کوبید به رغم اهل دعا خنده تا سحر می زد کسی ز دوده ی احلی من العسل برخواست چنان خلیل به بت های شب تبر می زد مرید نام علی بود و عاشق زهرا برای یاری دین در دل خطر می زد @hosenih چنان فرشته ی آمین نوید نصرت داشت... به هر زمان و مکان حرفی از سفر می زد ستاره ی سحری بود جان نثاری کرد که بعد رفتن او آفتاب سر می زد همیشه در دل خود حسرت شهادت داشت نثار خون عزیزش چقدر برکت داشت سلاح از نفس افتاده اش دعایش بود جواز نصرت او سوز ربنایش بود حضور ساده ی او در جدال اهل نفاق دلیل سینه ی پر مهر و باصفایش بود خروش جنگ که قدری بلند تر می شد طنین دلخوشی بچه ها صدایش بود گره ز کار به یک یاحسین وا میکرد طلسم برتری جنگ ردپایش بود محاصرات نَبِل، انحصار الزهرا در انتظار حضور گره گشایش بود غریب بود به هر کشوری که راهی شد غریب بود و خداوند آشنایش بود سلوک بندگی خویش را به پایان برد خلوص و عشق در این راه رهنمایش بود قسم به خاتم خونین که بود در دستش گرفته بود ابالفضل نام ور، دستش به رقص آمده مانند بید در باران چنان تلاطم شعر سپید در باران جوانه بود و به تدبیرِ باغبانی پیر شکوفه زد همه عشق و امید در باران از آسمان و زمین تیر بود می بارید و این درخت جوان قد کشید در باران کمال یافت و شد مأمن کبوتر ها به پیروی ز هزاران شهید در باران نهیب او به جفاپیشه گان تماشا داشت چو رعد و برق مهیب و شدید در باران شبیه سایه ی مردی که می رود به بهشت ادامه داشت که شد ناپدید در باران @hosenih صدای فتنه، سحرگاه جمعه تا برخواست شمیم عطر شهادت وزید در باران دو چشم گریه در این داغ سهم دنیا شد سحر که رفتن او را شنید در باران در آن حوالی، رنگین کمان خون دیده است مسافری که به مقصد رسید در باران نوشته اند به دیوار کهنه ی بغداد غروب تلخ تو هرگز نمی رود از یاد شاعر: حجت الاسلام © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e