مغتنم ديدند صبر رو به پايان مرا آتش آوردند نمرودان گلستان مرا آرزوهاي مرا در پشت دَر آتش زدند كاش مي‌بستند جاي دست، چشمان مرا دست من بسته ولي دست مغيره باز بود زد تو را تا که بگيرد زودتر جان مرا حرف ناموسش كه شد ايوب صبرش سر رسيد باتو سنجيدند بين كوچه ايمان مرا در نهانِ چشم من اشك است مهمان سال‌ها ظلم بيرون مي‌كشد از خانه مهمان مرا ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e