💠 مهربانی‌ام نذر منتظران من مهربانی‌ام را نذر شما کردم؛ شما در کدام بازار به نیم سکه‌ی زر، قلب خود را فروختید؟ من در زمهریر غیبت، کنار هیچ آتش خون‌گرمی ننشستم که شما را فراموش کنم؛ شما اما چه ارزان بر همه‌ی گرمی‌های خود چوب حراج زده‌اید. خاطر من از شما مکدر نیست، که در آنجا جز نسیم خوشرویی، راه نمی‌داند. شما نیز چنان نباشید که به غمزی برآشوبید، و به دوغی مست شوید. بامدادان، خمار عشوه‌های دوشین، شما را چون شاخه‌های نرم و نازک بید، دود پراکنده می‌کند. بهوش باشید و در پای هر خرمهره، محراب نسازید. غیبت منتظر می‌خواهد، نه عزادار؛ افزار، نه عروسک؛ مهربانی؛ هر چند غمگینانه... @HOWZAVIAN