مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 96 صحبت گالیا که با پزشک تمام شد، با قدم‌های پر سروصدایش به سمت شیشه بخش مراقبت‌های ویژه آمد. تق... تق... تق... صدای برخورد پاشنه‌ی کفش‌های گالیا مثل میخ در سرم می‌رفت و در راهروی بیمارستان می‌پیچید. رافائلِ تپل و قدکوتاه، مثل یک سگ دست‌آموز دنبال گالیا می‌دوید و عرق از پیشانی‌اش پاک می‌کرد. گالیا در چند قدمیِ آی‌سی‌یو ایستاد و به مئیر نگاه کرد. پریشان بود؛ ولی نه بخاطر مئیر. هیچ‌کس برای مئیرِ مردنی و پیر نگران نمی‌شد. مثل مجسمه، راست سر جایم ایستادم و به جلو خیره شدم؛ انگار که گالیا وجود ندارد. برایم مهم نبود که معاون مئیر است. از گالیا بدم می‌آمد؛ فقط هم بخاطر آن کفش‌های لعنتی‌اش. -آقای حسیدیم؟ ترجیح می‌دادم کمترین میزان کالری را برای صحبت کردن با گالیای مغرور و نفرت‌انگیز بسوزانم؛ پس فقط فشار کوچکی به حنجره‌ام آوردم. -هوم. -تو آوردیش بیمارستان؟ -بله. -توی دفترش چکار داشتی؟ -ببخشید ولی کار ما محرمانه ست. گالیا چشم‌غره رفت. -من معاونشم و الان که نیست، همه اختیارات اون مال منه. متاسفانه راست می‌گفت و من خلع سلاح شدم. گفتم: سیستم‌شون مشکل داشت. رفته بودم کمک‌شون کنم. یه گزارش کامل می‌نویسم و می‌فرستم براتون، اگه لازمه. گالیا آرام سرش را تکان داد و به مئیر خیره شد. -نه لازم نیست. دیگه می‌تونی بری. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi