هدایت شده از صبح حسینی
نیمه شب در خرابه وقتی که ربنای قنوت پیچیده بعد زاری و حق حق گریه چه شده این سکوت پیچیده — عمه اش گفت خوب شد خوابید چند شب بود تا سحر بیدار کمکم کن رباب جای زمین سر او را به دامنت بگذار — آمد از بین بازویش سر را تا که بردارد عمه اش ای داد یک طرف دخترک سرش خم شد یک طرف سر به روی خاک افتاد — شانه اش را گرفت با گریه به سر خویش زد تکانش داد تا که شاید دوباره برخیزد سر باباش را نشانش داد — دید نیلوفر است با دستش زخمهای شکفته اش را بست دید چشمان نیمه بازش را پلک آتش گرفته اش رابست — حلقه های فشرده زنجیر دید چسبیده اند بر بدنش تا که زنجیر باز شد ای وای غرق خون شد تمام پیرهنش — هرکجادست می کشیدارام چادرش زودنخ نمامی گشت دومین باربود که سجاد داشت دنبال بوریا می گشت — کفنش کرد عمه خاکش کرد پیکری که نشان آتش داشت یادگاری ولی به دستش ماند معجری که نشان آتش داشت — با همان پیرهن همان زنجیر دخترک زیر خاک مهمان بود داغ اصغر بس است تدفينش فقط از ترس نیزه داران بود — می کشید از میان آبله ها خار ها را یکی یکی آرام یادش افتادشکوه هایش را پیش بابا یواشکی آرام حسن لطفی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872