🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت354
✍
#جعفرخدایی
خیلی سعی کردم به هر طوری شده ذهنم رو از موضوع منحرف کنم تا شاید از سردرد عجیبی که گرفته بودم یه کم کاسته بشه!
قدم زدم ، مغازه های رو نگاه میکردم ، نفس عمیق میکشیدم، ولی نشد که نشد....
افکار مثل یه بند کش شده بود که یه طرفش دستمه و طرف دیگه رو وقتی رها میکنم دوباره با سرعت بیشتر سمت خودم بر میگرده
رو نیمکت یکی از پارک های وسط شهر نشستم و به مردم نگاه میکردم ، با اینکه حدودا ساعت ده شب بود ولی هم ترافیک زیاد بود هم مردم زیادی تو خیابون بودن
داشتم به مردمی که این ور اون ور میرفتن میرفتن نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد ، نگاه کردم دیدم علیرضاست ، تماس رو وصل کردم
_سلام علی خوبی؟
_ سلام حاجی چطوری ؟شد یبار ما زنگ بزنیم اول سلام بدیم؟ فکرت خرابه ها...
_ ممنون شکر خدا
از کجا فهمیدی فکرم خرابه؟
_اخه همین الان روبروت وایسادم و دارم باهات حرف میزنم بهم نگاه میکنی و نمیشناسی
تا این رو گفت گوشی رو پایین اوردم و دور و برم رو نگاه کردم دیدم چند متر جلوتر وایساده و داره با لبی خندون بهم نگاه میکنه
گوشی رو قطع کرد و اومد سمتم
تا رسید پا شدم و دست دادیم و نشست کنارم
_حواست کجاست مهدی ؟چیزی شده؟
کسی چیزی بهت گفته ؟ عکسشو بده جنازشو بگیر ؟البوم بده قبرستون تحویل بگیر...
از شوخی های علیرضا همیشه خوشم میومد و طبق معمول خندم گرفت
_ پسر تو ازارت به مورچه نمیرسه میخوای کیو بکشی ؟
_بدون شوخی ، واقعا چی شده ؟با زن داداش مشکل پیدا کردی؟
_ مشکل که زیاده ولی نه با اون بنده خدا مشکلی ندارم، فقط لطفا بهش نگو زن داداش حس میکنم رو دختر مردم اسم میزاریم عذاب وجدان میگیرم
_باشه چشم هر چی شما بگید
_ راستش....
🌹🍃 لینکپارتاولداستانانلاین
#جامانده
https://eitaa.com/nojomossama/22718
🚫خواننده عزیز
#کپیبرداری از این داستان
#حرام و پیگرد
#قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃