به دام زلف تو در توی خود افکنده دلها را به تحسین‌ِ خودش وادار کرده اهل معنا را همینکه روی دست خود گرفت اورا؛تماشاکرد دراین آیینه مولا جلوه‌های حق‌تعالی را میان خوب‌رویان جهان "بَدرُ الهَواشم" شد همین ماهی‌که روشن کرده نورش کلّ دنیا را شبیه‌روز؛شبهای مدینه بود نورانی اگر با بُرقَع‌اش پهنان نمی‌فرمود سیما را شبیه سائل‌ هرساله‌اش ای کاش می‌شد که فقط یک دفعه می‌دیدیم آن‌ رُخسارِ زیبا را کدامین کاشف الکربی به غیر از اوست در عالم که دیدارش کند مَسرور ؛ فرزندانِ زهرا را کدامین‌نوجوان‌جز اوست که‌دروقت‌جنگیدن به‌ تحسینش‌ شنیدند این‌وآن تکبیر مولا را به‌روی‌خاک‌خطّ‌انداخت‌شیرِخوش‌قد و بالا در آورد از رکاب مرکب خود هر زمان پا را جلالت را ببین که با وجود پنج تن در حشر شفاعت می‌کند دستان پُرآوازه‌اش ما را وَ ما اَدارکَ ما عَبّاس؛او نَسل‌ِشَب‌ِقَدر است نمی‌فهمند خَلقُ‌الله اوج این بُلندا را من‌از"اِرکَب بَنفسی اَنت"فهمیدم‌که‌درعصمت خدا داده عیاری آنچنانی شخص سقّا را بنازم این مَسیحا را که از بعد عروجش هم فراوان در حریمش دیده‌اند آیینِ اِحیا را خُداداند که‌شیرین می‌شود در طُرفةالعيني اگر از آب سَردابش بنوشانند دریا را عوض‌هرگز نخواهد کرد با درگاه‌بوسی‌اش ببخشایند اگر بر نوکرش فردوس اَعلا را اباالفضلی که باشی از دعای مادرش زهرا نصیب خویش کردی خیر دنیا را و عُقبا را