eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
705 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام يحــيايِ سر بريده ، شبيــه سرِ علي آخـــر شكست كـوفه سر از دخترِ علي آنان كه بي ملاحظه بر پيــكرت زدنــد با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدنـــد شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم بستـند هر دو دسـت مَـرا دورِ گَـــردنم دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را زندان كــوفه بعد تو دارُ العَـزاي ماست شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است زينب براي تو شب هفتم گرفته است اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام پُر كرده كوفه را دَمِ واويـلتـاي من گفــتم رباب روضه بخواند به جاي من تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد با روضه اش دل همه ي ما كباب شد گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين اندوه تشــنه رفتن تو قاتل من است داغِ گُـــرسنه رفتن تو قاتل من است
كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام يحــيايِ سر بريده ، شبيــه سرِ علي آخـــر شكست كـوفه سر از دخترِ علي آنان كه بي ملاحظه بر پيــكرت زدنــد با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدنـــد شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم بستـند هر دو دسـت مَـرا دورِ گَـــردنم دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را زندان كــوفه بعد تو دارُ العَـزاي ماست شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است زينب براي تو شب هفتم گرفته است اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام پُر كرده كوفه را دَمِ واويـلتـاي من گفــتم رباب روضه بخواند به جاي من تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد با روضه اش دل همه ي ما كباب شد گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين اندوه تشــنه رفتن تو قاتل من است داغِ گُـــرسنه رفتن تو قاتل من است
شب شهادت/ زینب رسیده امشب دائم بگو/با اشک دیده یاحُجّت‌َالله بقیّت‌َالله یاصاحب‌َالزّمان آجرکَ‌الله ...... فَخرُالمُخدّرات/اُمُّ المَصائب حفظ‌حُرمت‌اوست/بر‌شیعه‌واجب امشب‌عزادار  مهدیِ‌زهراست امشب‌دنباله‌ی  عصرِعاشوراست ....... ناموس کردگار/رفته اسارت شده به ساحتش/خیلی جسارت باریده بهرش چشم‌فلک‌خون تازیانه خورده از شمر ملعون ...... از اهل قافله/دفع خطر کرد هرجا که لازم شد/خود را سپر کرد برچادراو  آتش‌نشسته ازسنگِ‌شامیان سرش‌شکسته ...... چهل منزل را با/ بلا عجین شد درشام‌ویران هم/ ویران‌نشین‌شد از پرده‌ی‌دل  ناله کشیده ازداغ‌سه‌ساله قدّش‌خَمیده
كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام يحــيايِ سر بريده ، شبيــه سرِ علي آخـــر شكست كـوفه سر از دخترِ علي آنان كه بي ملاحظه بر پيــكرت زدنــد با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدنـــد شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم بستـند هر دو دسـت مَـرا دورِ گَـــردنم دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را زندان كــوفه بعد تو دارُ العَـزاي ماست شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است زينب براي تو شب هفتم گرفته است اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام پُر كرده كوفه را دَمِ واويـلتـاي من گفــتم رباب روضه بخواند به جاي من تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد با روضه اش دل همه ي ما كباب شد گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين اندوه تشــنه رفتن تو قاتل من است داغِ گُـــرسنه رفتن تو قاتل من است
در فضايي ملكوتي تر و روحاني تر دفتر شعر من امشب شده نوراني تر دلم به دريا زدم اين مرتبه ؛ طوفاني تر آسماني ترم اين دفعه و باراني تر باوضو آمده ام وقت صلاة آمده است بشتابيد كه كشتي نجات آمده است آسمان شاد شده ، مِهر جهانتاب رسيد پنجره باز شده ، فاتح ابواب رسيد سِرِّ اسرار خدا ؛ صاحب اصحاب رسيد نوكران ، صف به صف آماده كه ارباب رسيد فطرسي سوخته بال آمده در اين درگاه پَرِ پرواز به او مي دهد امشب اين شاه بنويسيد كه سالار به دنيا آمد حيدرِ حيدرِ كرّار به دنيا آمد مُرشد و پير علمدار به دنيا آمد غم نداريم كه غمخوار به دنيا آمد همچناني كه دَم حضرت مولاست حسين سخنِ بازدم حضرت زهراست حسين نقشِ انگشتريِ خاتمِ شاهي ست حسين به اباالفضل قسم ، عشقِ الهي ست حسين بي پناهان جهان ، خوبْ پناهي ست حسين به خدا متّصل و لايَـتـَناهي ست حسين هرچه ميخواسته ام از كرمش تأمين شد با توسّل به حسين آخرتم تضمين شد اين حسين است ولي گاه شُبِيرش خواندند اين حسين است كه سرمنشأ خيرش خواندند اين حسين است كه ناجيِ زهيرش خواندند سالكان مرتبه ي آخر سِيرش خواندند گردش چرخ جهان ،جلوه اي از همّت اوست رمز حُرّيت حُر ، بندگيِ حضرت اوست بسكه در بندگي اش كار خُدايي كرده بسكه در چشم همه جلوه نمايي كرده بسكه از كار همه عقده گشايي كرده بسكه بر گُمشدگان راهنمايي كرده عدّه اي تاب نياورده ، به ناآگاهي شده اند از سر احساس حسين الّلهي سائل زينبم و اهل حسين آبادم آن خرابم كه به الطاف حسين ؛ آبادم ذكر او دم همه دم ، زمزمه ي فريادم "چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم" "نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست" "اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه ي اوست" كاش مي شُد كه به سرمنزل باران برسم كاش مي شد كه به پابوسي جانان برسم پاي تا سر بشوم دست و به دامان برسم به طواف حرمش نيمه ي شعبان برسم در شب سوّم شعبان چه هوايي دارم گِرد اين كعبه عجب سعي و صفايي دارم كرمش واسطه شد برگ براتم دادند پُرگُناه آمدم امّا حَسَناتم دادند باده ميخواستم ، از آب فراتم دادند "دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند" دل هجران زده را مست وصالش كردند در حرم با مدد اشك ؛ زُلالش كردند صبحدم نام تو بر گونه ي گل شبنم ريخت يادت از آب گذشت و به دل من غم ريخت كُشته ي اشك شدي درغَم تو اشكم ريخت اشك من پاي غمت زير همين پرچم ريخت هرزمان ياد تو كردم جگرم سوخت حسين همه ي كرب وبلا در نظرم سوخت حسين بين اين دشت بلاها به سرت مي آيد! داغ هم در پي فتــح جگرت مي آيد همه جا حرفِ خسوف قمرت مي آيد چه بلاها كه به روز كمرت مي آيد! روضه را اين همه دشوار كشيدن سخت است تير از چشم علمدار كشيدن سخت است
"بنام خداوند جان آفرين" همان خالق آسمان و زمين به نام نبي و به نام ولي به جاه محمّد به شأن علي به نام پُـر آوازه ي فاطمه كه باشد به عرش خدا قائمه به نام حسين و به نام حسن كه از روز اوّل شدند عشق من قسم مي خورم به شكوه عَلَم كه در هردو عالم اباالفضلي ام شده چارم ماه و ماه آمده به مُلك ادب پادشاه آمده امير دلير سپاه حسين علمدار و پشت و پناه حسين جَنَم دار و پُر جُرأت و با جگر فراتر ز درك و شعور  بشر تمام وفا و وفاي تمام ابوالفضل العباس عليه السلام سرشتش ز جنس سرشت علي ست ابوالفضل ما رونوشت علي ست از او تا خدا يك قدم فاصله ست ابوالقربه است و ابوفاضل است سَلامٌ عَليٰ العشق في عالمِين ابوالفضل العبّاس ذُخرُ الحسين يد الله مبسوطه شير خدا نشانده ست بر دست او بوسه ها دميده ست گُل از سراپاي او ز بس بوسه اش داده باباي او براي نوشتن جنون لازم است ز طفلي كه ماه بني هاشم است من امروز مجنون‌ترين مي شوم سگ شير امّ البنين مي شوم ابوالفضل يكتاست مثل علي جوانمرد دنياست مثل علي ابوالفضل مرد خطربوده است كه شاگرد رزم پدر بوده است به چشم عدو آسمان تيره شد به صفّينيان دفعتاً چيره شد سر از گردن خصم مي زد چنان كه تيغ از پي ضربه هوهوكُنان خودش را رها كرد و فرياد زد بنازم به بازوت ؛ شِبلُ الاَسد بنازم كه در شانزده سالگي نشان دادي آن طور مردانگي تو از ابتدا نذر زهرا شدي به ميل خودت بود سقّا شدي تو آن قدر خوش قدّ وبالا شدي كه طوبي‌ترين نخل دنيا شدي ولي چشم خوردي تو در كربلا چه ها كرد با قامتت تيرها !!! سه شعبه كجا!نرگس مست تو ز ساعد جدا شد دوتا دست تو اميد تو شد ناگهان نا اميد كه مشك تورا تير دشمن دريد عمود آنچان سمت فرقت شتافت كه تا بين ابرو سرت را شكافت
به دام زلف تو در توی خود افکنده دلها را به تحسین‌ِ خودش وادار کرده اهل معنا را همینکه روی دست خود گرفت اورا؛تماشاکرد دراین آیینه مولا جلوه‌های حق‌تعالی را میان خوب‌رویان جهان "بَدرُ الهَواشم" شد همین ماهی‌که روشن کرده نورش کلّ دنیا را شبیه‌روز؛شبهای مدینه بود نورانی اگر با بُرقَع‌اش پهنان نمی‌فرمود سیما را شبیه سائل‌ هرساله‌اش ای کاش می‌شد که فقط یک دفعه می‌دیدیم آن‌ رُخسارِ زیبا را کدامین کاشف الکربی به غیر از اوست در عالم که دیدارش کند مَسرور ؛ فرزندانِ زهرا را کدامین‌نوجوان‌جز اوست که‌دروقت‌جنگیدن به‌ تحسینش‌ شنیدند این‌وآن تکبیر مولا را به‌روی‌خاک‌خطّ‌انداخت‌شیرِخوش‌قد و بالا در آورد از رکاب مرکب خود هر زمان پا را جلالت را ببین که با وجود پنج تن در حشر شفاعت می‌کند دستان پُرآوازه‌اش ما را وَ ما اَدارکَ ما عَبّاس؛او نَسل‌ِشَب‌ِقَدر است نمی‌فهمند خَلقُ‌الله اوج این بُلندا را من‌از"اِرکَب بَنفسی اَنت"فهمیدم‌که‌درعصمت خدا داده عیاری آنچنانی شخص سقّا را بنازم این مَسیحا را که از بعد عروجش هم فراوان در حریمش دیده‌اند آیینِ اِحیا را خُداداند که‌شیرین می‌شود در طُرفةالعيني اگر از آب سَردابش بنوشانند دریا را عوض‌هرگز نخواهد کرد با درگاه‌بوسی‌اش ببخشایند اگر بر نوکرش فردوس اَعلا را اباالفضلی که باشی از دعای مادرش زهرا نصیب خویش کردی خیر دنیا را و عُقبا را
همين كه عطر تو را با خودش بيارد باد به خاكِ پات مي اُفـتيم ، هرچه بادا باد اگر بناست كه صيد كسي بجز تو شويم خدا كند كه نباشيم لحظه اي آزاد شب ولادت پُر خير و بركت تو شده ست شبي كه قرعه ي مستي به نام ما افتاد چه اتّفاق قشنگي ست اين كه در شعبان فقط به صفحه ي تقويم حك شده ميلاد نمازِ پنجم شعبان من ادا شده است به سمت كعبه ي رخسار حضرت سجّاد خدا به يُمن قُــدوم تو بر بني آدم براي بال گشودن به عرش ، رخصت داد هميشه دامن پُر خير شهر بانو ، سبز بهشت خانه ي آقاي ما حسين ، آباد خدا كند كه نبيند غم علي ها را خدا كند كه نگردد حسين ، دشمنْ شاد به خاندان بزرگ تو مُنتسب گشتيم شبي كه مُلكِ عجم را حسين شد داماد نميشود به خدا مست هيچ ذكر دگر كسي كه شد به دَم "ياعلي مدد"مُعتاد عليّ عالي اعـلاست ، زيـنَتُ الله و عليّ دوّم ارباب ماست زِيـنُ العباد تو آنقَدَر شده اي چون علي كه خوانديمت شبيه حيدر كرّار ، مَجمـعُ الاَضـداد دخيـل تار عــبايِ نمــاز تو عُبــّاد خجل ز پينه ي پيشاني ات همه زُهّاد عجيب نيست كه پــير طريق خضر شود كسي كه ميشود از جانب شما اِرشـاد صحيفه ي تو "زبور"است آل طاها را كه با دعاي تو چون موم نرم شد فولاد پي طلسم نرفيتم چون دعايت هست چرا كـه باطل سِحرند نور اين اُوْراد نمي رسيم به حال بُكاء و خوف و رجاء مگر دعاي ابوحمزه ات كند امداد در اقتدا به دو تا چشم خيس پيغمبر بناست گريه كنم در تماميِ اعياد ز گريه هاي تو فهميده ام ، اسارت را اسير واقعـه هرگز نمي برد از ياد اگرچه شِكْـوه نكردي از آن همه غم ، ليك تو بر سر اُمَـوي ها چنان زدي فرياد كه پيش پاي تو اي شيرمرد نسل علي يزيد فكر بُريدن ز تاج و تخت افتاد پس از شهادت بابا مدام مي گفتي زيـاد باد الهي عـذاب ابن زيـاد . . . رسيده ام به مقامي كه حالي ام كردند كليد باب بقيع است صحن گوهرشاد
شب در حضور تو صفاي ديگري دارد پيـشت ، دلم حال و هواي ديگري دارد عشقم به زلفت ، ماجراي ديگري دارد ذِبحَـم به پـاي تو مِـنايِ ديگـري دارد پس مـرگ در راهت بهاي ديگري دارد تاصبح،امشب با تو سرگرم مناجاتم اي بهـترين تكليف در باب عباداتم از تو گرفته رنگ ، الفـاظـم ، عباراتم در سجده فهميدم كه مي آيي ملاقاتم امشـب سـجودم رَبّــناي ديگري دارد ذهنم پُر از تصويرهايي از خيال توست دستم دخيل تار و پود سبز شال توست مَستم ولي مَستْيم از انگور كـال توست امشـب تمام حاجتم ، سِيـرِ جمال توست "سائل"به محـرابش دعــاي ديگري دارد هركس خُدا را بي تو مي خواهد مسلمان نيست مُفتـي وهّـابي مسلمان نه ، كه انسـان نيست خويي كه دارد دشمنت در ذات حيوان نيست در بين دريا ايمـن از امواجِ طـوفان نيست هركـس به جُز تو ناخُـداي ديگــري دارد وقـتي كه تو فرزند ختم المُرسلين بـاشي وقتي كه هم نـام امـيرالمؤمنين باشي وقـتي كه در بالاترين حدّ يقين باشي بايد جواب "أين زينُ العابدين؟" باشي با تو عبادت اِعـتِــــلاي ديگري دارد نام تو را آوردم اي شيرين سُـخن از عمد تا بشـكـنم نرخ عـسل را در وطـن از عمد تو خلقِ مضمون مي كني در ذهن من از عمد تو در بقيع مدفون شدي نزدِ حسن از عمد چـون با عـمو بودن صفايِ ديـگري دارد بَرده خـريدي ، بنده ي حق پرورش دادي تحـويل عـالم نوكراني با مَنِش دادي تو با دعا سـطح تـديُّن را جَهِـش دادي بر قلب دين داران به اين صورت تپش دادي اعجـاز تو ميـلِ عصـاي ديگري دارد از جانب تو هرچه صادر گشته استثناست فقري كه گفتي در صحيفه عين استغناست بي شك توسّـل بر تو از اركان استشفاست وقتي كه تُربت هست داروخانه بي معناست تو آن طبيبي كه دواي ديگـري دارد اين ناجوانمردان چه مي خواهند از جانت ؟ اي يوسفي كـه كوفــيان بُردند زندانـت از فرط گريه رنگ عوض كرده ست چشمانت گفـتم دمي كه شد خرابه بيت الاحزانت يعقــوب ما دارُ العـزاي ديگري دارد چِـل سال ياد لاله هاي پرپرت بـودي چِـل سال محو سُرخي انگشترت بودي هم ناله ي زينب ، به يادِ خواهرت بودي وقتي حرم مي سوخت ياد مادرت بودي هر كس علي شـد كربلاي ديگري دارد
ای علـی اوّل از آل علـی وارث اِكرام و اِجلال علی پيشتاز و پيشواي اهل دين مظهر توحيد فخرُ العارفين حُجّةُالله و امامُ المَشرِقين سيّدسجّاد عليّ بن الحُسين نور چشمِ نور عينِ فاطمه يادگاريِ حُســينِ فـاطمه رونوشت زُهد شاه لافتي ماه داماد امام مجتبي عرش حق آئينه ي سجّاده ات سجده و ذكر و دعا دلداده ات محوِ سعيِِ تو صفا و مروه است تو غلامت مُستجاب الدّعوه است عقل ها در باب تو سر در گُم اند نقطه اي در آسمان چارُم اند مادر تو خاك بوس فاطمه ست فخرش اين بس كه عروس فاطمه ست مادرت ناموس شاه كربلاست خطبه خوان عقد او شير خداست شهـربانو عزّت ما مَردُم است شاهـدُخت يزدگِرد سـوّم است من ز توصيفش زبانم قاصر است مادر معصوم قطعاً طاهره ست مادري اين گونه بابايي چنين جمع اين دو كيست؟زين العابدين گر چه از اكبر كمي كوچك تري در حقيقت تو عليِ اكبري روح ما را كرده ذكرت صيقلي يا عليّ بن الحُسين بن علي كوري چشم نمك نشناس ها پيش مرگت مي شوند عبّاس ها گرچه در دشت بلا تب داشتي عمّه اي مانند زينب داشتي دم به دم داغ مُكرّر ديده اي ذبح هفتاد و دو تا سر ديده اي با چه حالي پيكر بابات را جمع كردي در ميان بوريا ؟ تو چهل منزل اسارت ديده اي خيمه ي در حال غارت ديده اي درد با هر عضو تو درگير بود دست و پايت در غُل و زنجير بود شاهدم دروازه ها ، بازارها كُشته اند اين مرد را آزارها آه از آن آتش كه در شام بلا هم سرت را سوخت هم عمّامه را آه از آن ساعت كه در بزم شراب خيزران مي خورد بر لب با شتاب چوبدستي يزيد از پا نشست چون كه دندان ثنايا را شكست
عزیز کرده‌ی ارباب ماست حضرتِ سجّاد حُسین‌سیرت‌وحیدرنِماست‌حضرتِ سجّاد پس‌ازحُسین که سلطان اولیای الهی‌ست یگانه‌ مالکِ مُلکِ‌ خُداست‌حضرتِ سجّاد قسم‌به‌یکصد و بیست‌و‌چهار هزار پیمبر که‌یک‌تنه‌ همه‌ی انبیاست حضرتِ سجّاد همان‌قَدَر که علی‌اکبر است مثل پیمبر همان‌قَدَر علیِ‌مُرتضاست حضرتِ سجّاد به‌این‌‌دلیل‌که‌میراث‌دارِ حضرتِ مولاست فضائلش‌ یَمِ بی‌اِنتهاست‌؛حضرتِ سجّاد زبانزد است‌در آقایی‌و کرامت‌و احسان اِدامه‌ی‌حسن مُجتباست حضرتِ سجّاد حدیث‌لوح‌بخوان‌تا بفهمی ای‌دل‌غافل حسابش‌ازهمه‌عالم‌جُداست‌حضرت‌سجاد امام؛‌حاکم‌دین؛اصل‌دین؛تمامی‌دین‌است نماز‌ و روزه‌وحجّ‌ودُعاست‌حضرِت‌سجّاد به اقتضای مَشیّت به تب نشسته وگرنه به‌دردِخَلق‌دوعالم‌دواست حضرتِ‌سجاد به‌ روز‌ حشر که جمعند خلق اول و آخر شنیدنی‌ست‌ندایِ(کجاست‌حضرت‌ِسجّاد؟) یزید را به حقارت کشید خُطبه‌ی‌ تُندش به‌طرز جنگ‌اگر برنخاست حضرت‌ِسجّاد پس‌از گذشت‌سی‌وچندسال‌هر نفسش را به‌یاد‌ تشنه‌لب‌ کربلاست‌حضرت‌ِسجّاد پس‌از حسین‌واباالفضل‌وعون‌وقاسم‌واکبر پناه بی کسی عمّه‌هاست‌حضرت‌ِسجّاد هزار و یک‌غم‌سنگین‌نشسته‌ بر دلش امّا شکسته‌ از غم شامِ بلاست‌حضرت‌ِسجّاد *فرازی از حدیث شریف لوح ((أَوَّلُهُمْ عَلِی سَیدُ الْعَابِدِینَ وَ زَینُ أَوْلِیائِی الْمَاضِینَ))
ای علـی اوّل از آل علـی وارث اِكرام و اِجلال علی پيشتاز و پيشواي اهل دين مظهر توحيد فخرُ العارفين حُجّةُالله و امامُ المَشرِقين سيّدسجّاد عليّ بن الحُسين نور چشمِ نور عينِ فاطمه يادگاريِ حُســينِ فـاطمه رونوشت زُهد شاه لافتي ماه داماد امام مجتبي عرش حق آئينه ي سجّاده ات سجده و ذكر و دعا دلداده ات محوِ سعيِِ تو صفا و مروه است تو غلامت مُستجاب الدّعوه است عقل ها در باب تو سر در گُم اند نقطه اي در آسمان چارُم اند مادر تو خاك بوس فاطمه ست فخرش اين بس كه عروس فاطمه ست مادرت ناموس شاه كربلاست خطبه خوان عقد او شير خداست شهـربانو عزّت ما مَردُم است شاهـدُخت يزدگِرد سـوّم است من ز توصيفش زبانم قاصر است مادر معصوم قطعاً طاهره ست مادري اين گونه بابايي چنين جمع اين دو كيست؟زين العابدين گر چه از اكبر كمي كوچك تري در حقيقت تو عليِ اكبري روح ما را كرده ذكرت صيقلي يا عليّ بن الحُسين بن علي كوري چشم نمك نشناس ها پيش مرگت مي شوند عبّاس ها گرچه در دشت بلا تب داشتي عمّه اي مانند زينب داشتي دم به دم داغ مُكرّر ديده اي ذبح هفتاد و دو تا سر ديده اي با چه حالي پيكر بابات را جمع كردي در ميان بوريا ؟ تو چهل منزل اسارت ديده اي خيمه ي در حال غارت ديده اي درد با هر عضو تو درگير بود دست و پايت در غُل و زنجير بود شاهدم دروازه ها ، بازارها كُشته اند اين مرد را آزارها آه از آن آتش كه در شام بلا هم سرت را سوخت هم عمّامه را آه از آن ساعت كه در بزم شراب خيزران مي خورد بر لب با شتاب چوبدستي يزيد از پا نشست چون كه دندان ثنايا را شكست