«ارسالی از بهشت» خادمی فرش های توی صحن عتیق را جارو می کشید. نذر کردم و دویدم .خواهش کردم اجازه بدهد قالیی را که از جمع تمام قالی های توی حسینیه روستا هم بزرگتر بود جارو بکشم. اشک هایم با گردو خاک فرش زیر پای زوار قاطی شد. هنوز جارو کشیدن فرش تمام نشده بود که صدای زنگ تماس تلفنم بلند شد. روی فرش و جارو به دست سجده شکر به جا آوردم دخترم از جراحی سرطان جان سالم بدر برده بود. همان خادم سر رسید. زیر بغلم را گرفت تا بتوانم بلند شوم و تابلوی کوچکی از تکه ای فرش حرم را به من داد. چشمانم دوباره بارانی شد. ⁦✍️⁩ هما ایران پور 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱