📻دو مرده جلال آل احمد «دو سه نفر زن، با چادر نمازهای رنگ و رو رفته کنار خیابان خود را به دیوار چسبانده بودند. یکیشان گفت: - چندتا بچه داره؟ - دیگری جواب داد: - ده تا پسر و یه دونه دختر شوهردار. دوتام زن داره. - وصیت کرده؟ - نه؟ گور به گور شده ناغافل سکته کرد. و همان زن اولی با قیافه ای تأثربار افزود: - بیچاره ها ! من دلم برا بچه هاش می سوزه. - واسه ی چی؟ برو دلت برای بابا مرده های خودت بسوزه! چه صاف صادق! - آخه، یتیم‌چه ها، تا حالا راحت و آسوده می خوردن و راه می رفتن، حالا این همه ملک و املاک رو کی ضبط و ربط کنه؟ جمعیت هنوز از جلوی دکان ها و ساختمان های اجاره ای خود میت عبور می کرد. مستأجران او بعضی دم در دکان آمده بودند و همان جا برای حساب های پس افتاده ی خود که باید با وارث های او برسند، نقشه های تازه می ریختند. و آن دیگران که خیال های دیگری هم داشتند شانه به زیر تابوت داده بودند و حاضر نشده بودند صاحب ملک خود را به ماشین نعش‌کش بسپارند. پاسبان ها هم برای حفظ انتظامات دخالت کرده بودند. بیچاره پاسبان ها ! کسی نفهمید برای کاغذی که گزارش آن مرده ی کنار جوی را در آن نوشتند چه قدر مایه گذاشته بودند؟ آیا از دو ریال و نیم بیشتر بود؟! شاید. و شاید کاغذها را هم تلکه شده بودند ... ! و به هر جهت اگر رییس شان بازخواست نمی کرد، پول دوتا چایی در آمده بود.» «پایان» @jaryaniha