جوانه ها
#داستان_کوتاه 🌝روزی که خوشید در جورابم گیر کرده بود در روستای بزرگ و خوش آب و هوا، در کنار تپه های
👆ادامه داستان: خیلی تعجب کرد. خورشید توی جورابش بود. ازش پرسید: تو اینجا چه کار می کنی؟ خورشید با ناراحتی گفت: من اینجا گیر کردم! خیلی از ساعت کارم گذشته، نمی‌دونم چیکار کنم؟ عسل کمی فکر کرد و بعد گفت من میرم و زود برمی‌گردم. خورشید پرسید کجا میری؟ عسل گفت میرم پیش دکتر شرلوک. اون میتونه بهمون کمک کنه. عسل بدون یک لنگه جوراب راه افتاد. از خانه عسل تا خانه دکتر راهی نبود. عسل وقتی رسید، در زد اما خبری نشد. دوباره در زد. آقای شرلوک داد زد کیه؟ عسل گفت منم آقای شرلوک. در را باز کرد. عسل سلام کرد. آقای شرلوک جواب داد: سلام! این وقت شب اینجا چه کار می‌کنید؟ عسل گفت: حالا میشه بیام تو؟ آقای شرلوک گفت بفرمایید. عسل روی صندلی که جلویش میز بود نشست. به آقای شرلوک گفت ساعت رو دیدید؟ ساعت ۱۰هست. آقای شرلوک با تعجب گفت ساعت ۱۰ است. پس چرا هوا مثل شب تاریکه؟ عسل گفت خورشید توی جوراب من گیر کرده؛ نمیدونم باید چه کار کنم؟ برای همین اومدم پیش شما. آقای شرلوک گفت برو جوراب را برای اینکه دستت نسوزه در دوچرخه بگذار و بیا. عسل به خانه برگشت. جوراب را آرام در دوچرخه گذاشت و به راه افتاد. در راه چون تاریک بود، نمیتونست خوب با دوچرخه حرکت کنه و می ترسید که بیفتد. ناگهان چرخ دوچرخه به سنگی گیر کرد. عسل سریع ترمز کرد اما جوراب از دوچرخه افتاد و خورشید از جوراب درآمد. در همین لحظه، عقابی از آسمان آمد و خورشید را به آسمان برد. عسل اول خیلی ناراحت شد اما بعد دید همه جا روشن شد. آخ جون، خورشید سر جاش قرار گرفت. امروز گرچه با تاخیر، هوا روشن شد و همه تونستند به کارهاشون برسن. آقای شرلوک به عسل گفت: اگر کمی فکر کنی، خودت هم میتونی برای مشکلات، به راه‌حل برسی و دیگه نیازی نیست که از من کمک بگیری. 💠نویسنده: فاطمه یوسفیان (گروه فیروزه؛ پایه چهارم ابتدایی) 🔸تایپیست: زینب سادات گلچوبیان ✨برگزیده برنامه دریای واژه ها (کارگاه نویسندگی خلاق) تمرین «اگر یک روز خورشید در جوراب شما گیر کرده باشد» 🙏با تشکر از استاد خانم بهبهانی 🕌کانون حضرت زهرا_س_ ❤️دوره «تابستون کارستون» ؛ تابستان 1400 🌱جوانه ها رو به دوستانت معرفی کن😊🌸 https://eitaa.com/joinchat/2874015801Cb8e27961b4