سن و سالی که نداشتم توی اون روزای آخر اما خب وصیتاتو خیلی خوب یادمه مادر گفتی که بی مادری نیست غم آخر پیش چشمام گفتی که یه روز می‌بینم که شکسته فرق بابام قبل اون دفن شبونه یه کفن باید بیارم پیش چشم غرق اشک حسن و حسین بذارم گفتی که یه روز می‌بینم جگری که شرحه شرحه است کفن بعدی رو باید بگیرم دوباره رو دست توی اون غم جگر سوز توی اون روز نفس گیر کفنی که غرق خون شد توی تابوت پر از تیر کفنا تموم شد اما تو هنوز آروم نداشتی پیرهنی که دوخته بودی رو دو تا چشت گذاشتی گفتی از حسین و غربت گریه کردی گریه کردم قول دادم تا زنده باشم همیشه دورش بگردم من که بی حسینت انگار توی این دنیا اسیرم حالا پیش تو می‌تونم سرمو بالا بگیرم ثمر عمرمو دادم واسه حرف آخر تو پسرامو راهی کردم به دفاع از پسر تو گفته بودی اما مادر فکر نمیکردم بتونم اینجوری برا حسینم یه روزی روضه بخونم قلب زخمی تو رو با سر خونی بابارو جگر سوخته و جسم پر تیر مجتبی رو روی پیرهنی که دوختی به تن حسین می‌بینم رمقی به زانوهام نیست حالا روی تل میشینم دیدنش سخته حسینم اینجوری بدون سر شه باورش سخته برام که سر بتونه همسفر شه 🕊@kaftarchahiemamreza🕊