💥 گزیدهای از خاطره جالب کریم فیضی با آیةالله میرزا جعفر
#اشراقی:
🔸 ... مرحوم اشراقی دربارهٔ احمد
#کسروی خاطرهای مهم و بینظیر نقل کرد که منحصر بفرد است. گفت: در جوانی، در اوایل دورهٔ محمّدرضاشاه که تازه اتوبوس آمده بود، در تهران سوار اتوبوس شدم. وسط راه کسروی هم سوار شد. او مرا نمیشناخت، امّا من او را میشناختم و به احوالاتش علم داشتم. عینکش را که زد، دید یک آخوند در اتوبوس حضور دارد. اخمهایش توی هم رفت. در اوّلین ایستگاه پیاده شد، از بس بد آخوند بود. یک ساعت بعد که در محضر مرحوم سیّد هبةالدّین
#شهرستانی بودم، کسروی هم آمد و داخل شد. معلوم شد برای اینکه با آخوند همسفر نباشد، راهی طولانی را پیاده پیموده است!
🔹 آقای شهرستانی از بزرگان شیعه بود که از بغداد آمده بود. چون عالمی بزرگ بود، کسروی نتوانسته بود خودش را از ملاقات با او معاف کند. امّا وقتی دید آخوندی که در اتوبوس از دستش فرار کرده، حضور دارد، دوباره کک به جانش افتاد که زود مرخّص شود و برود. بعد از خوردن چای برخاست که: رفع زحمت میکنم. آقای شهرستانی پرسید: چرا زود میخواهید بروید؟ کسروی گفت: بیرون تهران کار دارم. آقای شهرستانی دستهایش را به حالت دعا بلند کرد و گفت: خداوند خانهای در بیرون تهران نصیب شما بکند. ما حضّار هم بلند گفتیم: آمین یا ربّ العالمین. منظور آقای شهرستانی این بود که کسروی به زودی بمیرد و ببرند در بیرون تهران دفنش کنند. نمیدانم آقای کسروی متوجه عمق دعا شد یا نه؟ ...».
🌐 متن کاملتر این خاطره در:
وبلاگ چراغ مطالعه
#خاطرات_علما
✅ کشکول ناب حوزوی🔻
🔴
@kashkolenab