🔻 مرتضی با صدایی فرو افتاده گفت:" حضرت استاد خوب می دانند که من به نیت کسب فیض از محضر ایشان به کاشان آمده ام و خود را محتاج ایشان می دانم." همهمه ای مدرس مولی احمد را فراگرفت. بسیاری از راه های بسیار دور آمده بودند که از خود استاد درس بگیرند. گروهی ادبیات و تفسیر، گروهی نجوم و ریاضیات و گروه بیشتری فقه و اصول. گروهی هم همیشه بودند. آنگاه که مولی به نماز می ایستاد، برای صف اول می جنگیدند، آنگاه که بر منبر می رفت، به منبر می چسبیدند، وقتی که بر می خاست و راه می افتاد، بین او و دیگران حائل می شدند. گروهی که همیشه بودند، اغلبشان در درس شیخ مرتضی هیچ وقت نمی آمدند و گویی او را مزاحم نظم طبقاتی مدرس می دانستند. یکی از همین گروه بود که گفت:" مولای ما! چه گناهی کرده ایم که از فیض قدسی شما محروم گشته ایم؟ چرا پس از سال ها ما را به یک جوان تازه رسیده حواله می کنید و از خود می رانید؟" مولی احمد زهر کلام این شاگرد خودستا را فهمید و برآشفت. در ستایش دیگران گاهی رذالتی نهفته است که به شمشیر تحقیر ِ غیر بدل می شود و به اثبات فضل ستایشگر می انجامد... اما مولی احمد برآشفت. ...می گویی جوانِ تازه رسیده! آری تازه رسیده است، به کاشان تازه رسیده، نه به مقصدی که این جماعت عزم آن کرده اند.