به نام خدا
خاطرات کربلا، قسمت دوم:
البته قصد من از اول، سفر به تنهایی نبود.
سفرخانوادگی گزینه اول روی میز ما بود، نشون به اون نشون که خرداد ماه امسال برای گذرنامه اقدام کردیم تا ۵ نفره و خانوادگی یعنی من و همسرم به همراه سه دخترم راهی پیاده روی اربعین بشیم.
ولی هر چه به اربعین نزدیکتر میشدیم شرایط جوری پیش میرفت که به ۵ منهای یک نزدیکتر می شدیم!
نه این که مدرک گرا باشم ها!
ولی بنده توی سالهای اخیر، مدرک دکترای سفر با بچه بدون باباشون رو کسب کرده بودم.
سفر یک مادر با سه بچه ی ؛۴ماهه، دوساله و پنج و نیم ساله بدون حضور پدربچهها اگر دکترا نیست پس چیست؟!
بنده هر سال یک بار در آزمون سفر ریلی با بچه، از قم به تبریز شرکت می کردم و هر دفعه نشان لیاقت از سمت مادر و خانواده محترم دریافت میکردم.
شما خودتون یه مادری رو تصور کنید که با یه دستش بچه شیرخوار بغل کرده، یک دستش چمدونی که ساکی روش قفل شده رو میکشه و کودک ۲ ساله ای با عروسک توی بغلش پرچادر مادر رو گرفته و نهایتا فرزند ارشد ۵ و نیم ساله ای که خودش یه کوله بچگانه به پشتش هست و محکم عروسکش رو بغل کرده ، حالا جمیعا میخوان سوار قطار بشن!
تازه بچه ها از قطار و غریبه هم میترسن و عملیات سوارکردن تک تکشون به عهده خود مادر هست!
حس مالکیت بچه ها روی ساک و چمدون امکان کمک گرفتن از بقیه رو هم به صفر رسونده یعنی حتی نمیذارن غریبه ها چمدون رو برات بیارن!
موقعیت رو تصور کردین؟
معلومه وقتی به چنین مادر نمونه ای دکترا ندن، میرن به شیرین محمدی جایزه صلح نوبل میدن! والا!
تا اختلاف شیرین و نرگس محمدی بازم سوژه نشده برگردیم به بقیه ماجرا!
ولی خداوکیلی سفر پیاده روی اربعین با اون شلوغی و ازدحام جمعیت شوخی بردار نبود.
نمیشد خودم تنهایی دست سه تا بچه رو بگیرم و هرچه بادا باد گویان تن به سفر بدم.
از نظر من بزرگتر شدن بچه ها همونقدری که نقطه قوت سفر بود، در عین حال نقطه ضعف سفر هم بود.
به این معنی که درسته حالا بچهی شیرخوار و پوشکی نداشتم ولی حالا همان بچه پوشکی، بجای پوشک مجهز به زبان گویا شده بود و بنده اسیر اوامر و نواهی ایشون میشدم!
مامان خسته ام!
مامان خوابم میاد!
مامان گرمه!
مامان بابا کجاست؟!
ماما کی میرسیم؟
و ده ها سوال و مطالبه ی دیگهی کودکانه که صبر و حوصله ی ویژه می طلبید.
و بدون اغراق، من به لحاظ روحی و جسمی توان حمایت از ۳ بچه در شرایط خاص پیاده روی اربعین رو نداشتم.
خصوصا که به این سفر به چشم یک ریفرش حسابی نگاه می کردم.
میخواستم به تنظیمات کارخانهی خدا برسم و یا به قول خانم امیرزاده مثل نهنگ نفس تازه کنم* و این با حضور بچه ها در سفر جور درنمی آمد!
* مثل نهنگ نفس تازه میکنم عنوان کتابی هست از خانم معصومه امیرزاده که از زبان یک مادر فعال اجتماعی چند فرزند به مسائل و چالش های مادران پرداخته. خوندن این کتاب ناب رو به شما سفارش میکنم و البته ۷ برش از این کتاب رو همینجا یعنی توی کانال کتابنوشان منتشر کردیم. میتونید با
هشتگ مثل_نهنگ_نفس_تازه_میکنم به متن کتاب دسترسی پیدا کنید.
#خاطرات_پیاده_روی_اربعین
#قسمت_دوم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32