به یـاد ✍در طلائیه ڪار می ڪردیم. برای ماموریتی به اهواز رفته بودم. عصر ڪه برگشتم، دیدم بچه ها خیلی شاد هستند. آنها پیدا ڪرده بودند که فقط یکیشان بود. 🍁 بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یڪبار هم من بگردم. آن شهید، لباس فـرم سپـاه به تن داشت. 🍁چیزی شبیه دڪمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب ڪرد. خوب دقت ڪردم.دیدم است ڪه انگار ای روی آن حڪ شده است. خاڪ و گل ها را ڪنار زدم. رویش نوشته شده بود: دیگر نیازی نبود دنبال پلاڪش بگردم. می دانستم که این شهید ،خودش خواسته! @keyfonas