خاکریز
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 13) 👇👇👇 💠 #باغ_بهشت 🔰از دیگراتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود
(کتاب 14) 👇👇👇 ☘️از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گل های مختلف🌼🌸🌹 مشام انسان را نوازش می داد. ✳️ درختان آنجا، همه نوع میوه اے را درخود داشتند. میوه هایی زیبا ودرخشان. من بر روی چمن ها دراز کشیدم. 💫گویی یک تخته نرم و راحت شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلاً نمی‌شود آنجا را توصیف کرد. ♻️ به بالای سرم نگاه کردم. درختان میوه و یک درخت نخل 🌴 پر از خرما را دیدم. با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد؟ ✨یکباره دیدم درخت نخل 🌴 به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یڪی از خرما ها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ✅نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم. در اینجا اگر چیزے خیلی شیرین باشد، باعث دلزدگی می شود. اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود. ✔️ از جا بلند شدم. اما با خودم گفتم: بهتراست سریعتر بروم به سمت قصر پسرعمه ام. ناگفته نماند. آن‌طرف رود، یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود. نمی‌دانم چطور توصیف کنم. با تمام قصرهاے دنیا متفاوت بود. چیزے شبیه قصرهاے یخی که در کارتون های دوران بچگی می‌دیدیم، تمام دیوارهاے قصر نورانی بود. 💥می خواستم به دنبال پلی براے عبور از رودخانه باشم،اما متوجه شدم، اگر بخواهم می توانم از روے آب عبور کنم! از روے آب گذشتم و مبهوت قصر زیباے پسر عمه ام شدم. وقتی با او صحبت می‌کردم، می‌گفت: ✅ ما در اینجا در همسایگی اهل بیت علیهم السلام هستیم. ✅ما می‌توانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است. ✳️ حتی می‌توانیم به ملاقات دوستان شهید و شهداے محل و دوستان و بستگان خود برویم.