🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#86
همه باتعجب نگاهش کردن و من بخت برگشته باوحشت!!!
باباش به طرف آیفون رفت وهمزمان گفت؛
_یعنی چی؟ چرا بازنکنیم وروبه خاله کرد وادامه داد:
_بیا کنار ببینم کیه!
دوباره صدای پراز استرس و لرزون شبنم رعشه به جونم انداخت..
_پدرتوروخدا بازنکن.. بهت توضیح میدم...
بی اختیار باقدم های بلند خودمو
به اتاقی که پنجره اش روبه کوچه بود رسوندم
و ازگوشه پرده نور قرمز ماشین پلیس رو دیدم..
چشمام سیاهی رفت و برای چند ثانیه روحم پرکشید و سست شدم..
باپاهای بی جون برگشتم توی حال و گفتم وروبه بابای شبنم کردم وباگریه گفتم:
_ماشین پلیسه...
عصبی شد و اخم هاشو توهم کشید..
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒