🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#202
_اول برو بشین...
همه بدنم میلرزید وانگار متوجه ترسم شده بود،
باهمون آرامش ادامه داد:
_نگران نباش از من هیچ آسیبی بهت نمیرسه..
بهت اطمینان میدم.. حالا برو بشین!
نمیدونم چرا باحرفش دلم قرص شد وبهش اعتماد کردم..
باقدم های لرزون درحالی که کوله پشتیم رو باهمون حالت دفاعی چند زده بودم
به طرف مبل رفتم و اشک هام به پهنای صورتم سرازیر میشد...
نگاه سنگینش اذیتم میکرد اما انگار چاره ای نبود..
ترجیح دادم نگاهش نکنم وگوشه ی مبل نشستم!
یکی از صندلی های ناهارخوری دونفره اش رو بیرون کشید رو اومد روبه روم نشست!
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒