#دعبل_و_زلفا
#بخشی_از_متن_کتاب
✅گریه های دعبل انگار پایانی نداشت.😭
میان هق هق گفت:
ببین کار من بیچاره به کجا کشیده که ابن سیار باید یادآوری ام کند! 😱🤦♂
نمی دانم این روزها حواسم کجاست !😔😞
زلفا اشک شوهرش را با دستمال تمیزی پاک کرد.
این صندوق چیست؟!🤔
دعبل درش را باز کرد و از میان پارچه های سفید، کیسه ای گلدوزی شده را بیرون آورد
و توی دستان لرزان همسرش گذاشت.
زلفا آن را بوسید و بویید. هنوز معطر است!...😍
خط به خط, همراه ما باشید🌹🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776