تازه نفس بودم و پرشور، بعد از کنکور، کوله و تخته‌شاسی هنرستان را زمین گذاشتم و در اولین فعالیت اجتماعی، با دوستانم رفتیم فرهنگسرای انقلاب تا نمایشگاه با موضوع دفاع‌مقدس را برپا کنیم. در دفتر رئیس فرهنگسرا، آقای آشتیانی، جمع شدیم. نوار وی‌اچ‌اس را داخل ویدئو گذاشت و دکمه پخش‌اش را زد: «لبیک یا حسین یعنی... لبیک یا حسین لبیک یا حسین» پرچم‌های زرد حزب‌الله در هوا تکان می‌خوردند و سخنران با شور و هیجانی که از عمق باورش حکایت داشت خطابه می‌خواند. عربی سرم نمی‌شد اما می‌فهمیدم تک‌تک واژگانش به درون ادراکم نفوذ می‌کند من آنجا اولین بار سیدحسن نصرالله را دیدم و خودم را بارها جلوی تربیون‌اش تصور کردم که مشت به آسمان می‌کوبم و می‌گویم «لبیک یا حسین...» آقای نصرالله! برای شکستن هیبت جسم شما، چندین تُن‌ بمب لازم بود، ولی نمی‌دانند واژه واژه‌‌هایی که فریاد می‌زدید خودش بمب بود بر خمودگی و ناامیدی و انزوا. شما و راه شما و واژگان شما تا ابد باقی‌ است، پروازتان گوارای وجودتان باد. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat