eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
229 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
در میان، روزت مبارک، قربونت برم، فدات شمِ گروه‌های مادران و هِر و کِرِ "کادو چی‌گرفتی؟ به کمتر از سفر اروپا راضی نشید، کمربندطلا و..." یک کانال را باز می‌کنم، تیتر را میخوانم ، قلبم می‌ایستد، پس این گرومپ گرومپ چیست که در سینه‌ام می‌کوبد؟ حالم را نمی‌فهمم،گوشی را بالا و پایین می‌کنم، مدت‌هاست هیچ کانال خبری را دنبال نمی‌کنم، اینستاگرام را آن‌ایستال کردم، تلویزیون نداریم، اَه چرا چشمانم تار شده؟ تعداد کشته‌ها و زخمی... دلم می‌ریزند، نمی‌دانم یخ کردم یا گُر گرفته‌ام. دخترم از پشت سر آمد، گوشی را جمع کردم. _مامان چی شده؟ _ هیچی _یه چیزی شده، منقلبی؟ نگاهش می‌کنم، برای فهم این واژه لازم نیست بزرگتر باشد؟ تازه ۹ ساله شده، شعری زمزمه می‌کنم تا دست بردارد. _جان خود را فدای جانان کرد، پهلوان مرد آسمانی‌ما _ دلت برای حاج قاسم تنگ شده سری تکان می‌دهم و انقباضم بدنم را منبسط می‌کنم و داغی درونم را با پوفی بیرون می‌دهم. ناگهان از جا می‌پرم ، شماره مهین را می‌گیرم، نفسم به شماره افتاده، مهین تنها دوست کرمانی من است، تا برداشت سلام کردیم و...سکوت... نفس... سکوت... پُق صدای گریه‌مان بلند می‌شود. _ خداروشکر سالمی وای از دل بی‌قرار خانواده شهدا گوشی را که می‌گذارم، دخترک دوباره آمد سروقتم "چی شده؟" با صدای خفه می‌گویم: "بزرگ شدیا، می‌فهمی یه خبرایی شده" دستش را روی صورتش می‌گذارد و با شرم می‌گوید: "موبایلت دستت بود دیدم توی کرمان بمب منفجر شده، تهران هم مثل کرمان میشه؟" یک نه‌ی مطمئن می‌گویم و بحث را عوض می‌کنم، دلم می‌سوزد برای مادران کرمانی که وقتی بچه‌هایشان ازشان پرسیدند کرمان هم مثل غزه می‌شود؟" محکم گفتند نه! ✍ @khatterevayat
تازه نفس بودم و پرشور، بعد از کنکور، کوله و تخته‌شاسی هنرستان را زمین گذاشتم و در اولین فعالیت اجتماعی، با دوستانم رفتیم فرهنگسرای انقلاب تا نمایشگاه با موضوع دفاع‌مقدس را برپا کنیم. در دفتر رئیس فرهنگسرا، آقای آشتیانی، جمع شدیم. نوار وی‌اچ‌اس را داخل ویدئو گذاشت و دکمه پخش‌اش را زد: «لبیک یا حسین یعنی... لبیک یا حسین لبیک یا حسین» پرچم‌های زرد حزب‌الله در هوا تکان می‌خوردند و سخنران با شور و هیجانی که از عمق باورش حکایت داشت خطابه می‌خواند. عربی سرم نمی‌شد اما می‌فهمیدم تک‌تک واژگانش به درون ادراکم نفوذ می‌کند من آنجا اولین بار سیدحسن نصرالله را دیدم و خودم را بارها جلوی تربیون‌اش تصور کردم که مشت به آسمان می‌کوبم و می‌گویم «لبیک یا حسین...» آقای نصرالله! برای شکستن هیبت جسم شما، چندین تُن‌ بمب لازم بود، ولی نمی‌دانند واژه واژه‌‌هایی که فریاد می‌زدید خودش بمب بود بر خمودگی و ناامیدی و انزوا. شما و راه شما و واژگان شما تا ابد باقی‌ است، پروازتان گوارای وجودتان باد. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat
🌱✨﷽ 〰〰〰〰〰 در این روزهای جنگی با تمام قوا حفظ ظاهر می‌کنم‌. خودم را بیشتر توی آینه نگاه می‌کنم و عضلات صورتم را رصد می‌کنم که آویزان نباشد. اما ته دلم خالی‌ست و زندگی‌ام بی‌رنگ شده‌. با هر صدا، بچه‌ها نگاهی به من می‌اندازند و نگاهی به پنجره. من و بابا تکبیر گویان نازشست می گوییم به پدافند‌هایمان. چشم بچه‌ها به من است و اما من! دلم پیش مادرانی‌ست که نتوانستند گوش و چشم بچه‌هایشان را بگیرند تا نشنوند و نبینند... دلم بی‌قرار می‌شود و گوشه‌ای دور از چشم بچه‌ها کز می‌کنم و می‌‌گردم دنبال پناهی تا مرا به زندگی برگرداند. ذهنم خالی‌ست. موبایلم را بالا و پایین می‌کنم هر خبری را دنبال نمی‌کنم تا بتوانم سرپا بمانم. سراغ کانال مدرسه عین‌صاد می‌روم و می‌چرخم. تنها جایی‌ست که شانه‌ام را تکان می‌دهد و مرا به خودم آورد. یک کلیپ را باز می‌کنم. جملات استاد علی صفایی، برای من است. همین حالای من که طبیعی‌ترین لحظات روزمره زندگیم تغییر کرده: سلوک تو از لحظه‌ای توسعه پیدا می‌کند که طبیعی‌ترین حالت‌های تو زیر سوال برود‌‌... دلم می‌لرزد و کمرم را راست می‌کنم، وقت سلوک است... ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌هایتان از جریان داشتن زندگی را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 https://eitaa.com/khatterevayat
ا﷽ روایتی از 🔻اهل حق او ساده زیست او ساده مُرد اهل حق بود در پناه حق 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat