.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷قسمت هفتم بخش سوم🌷
همشون دور هم بودن. سرگردون بودم،😢 نمیدونستم چیكار كنم. دیدم دور هر كدومشون چند تایی نشستن؛ نمیتونستم توی جمعشون بنشینم، دلم میخواست تنهای، تنها باشم.😌 همینطور كه راه میرفتم و دنبال یه جای خالی و خلوت میگشتم، دیدم دور و برش كسی ننشسته،❣ اونم مثل من تنهای، تنها بود؛ به دلم افتاد بهم میگه بنشین،😀 منم نشستم كنارش.☺️
شب تولّد 🎉محبوبم بود و یكی از فرزندان عزیزش. كسی كه آرزو دارم یه شب🌟 هم كه شده بیاد به خوابم و صورت زیباشرو ببینم😍. از بچّهگی بدجور مهرش به دلم نشسته بود. شنیده بودم اگه نمازیرو كه به اسم خودشه بخونیم و ازش بخوایم، به خوابمون میاد؛ امّا من كه لیاقت دیدنشرو ندارم،😭 میترسم آخرش هم این آرزو رو به گور ببرم.😞
هر وقت اون قضیّه یادم میاد؛ تنفّر همهی وجودمرو میگیره،😕 دلم آتیش میگیره و میگم ایكاش بودم و با دستهام اون یهودیرو خفه میكردم.😠 یهودیِ نامردی كه هر روز به محبوبم جسارت میكرده و وقتی چند روزی پیداش نمیشه، محبوبم سراغشرو میگیره و میفهمه اون یهودی بیمار شده، به عیادتش میره؛ این مرد خدا عجب دلِ بزرگی داشته!💚 از دشمنشهم دلجویی میكنه! گفتم دلجویی؛😳
دلجوی منم، اسمش، هماسم محبوبم بود.😍 دلجویی كه اجازه داده بود باهاش درددل كنم و اونم از من دلجویی كنه.🙃🙂
❤️نام محبوبم محمّد بودونام دلجویم هم محمّد!❤️
💚محبوبم؛ محمّد، محمّدِ نبی، محمّد رسولالله، پیامبر خدا(ص).💚
💛دلجویم؛ محمّد، نام خانوادگی: دلجو. دانشجوی رشتهی...، شهیدی عاشورایی!💛
من نسبت به این اسم حس عجیبی دارم💞 نمیدونم چرا؟ چرا توی اون شب قشنگ باهاش آشنا شدم و حكمتش چی بود؟🤔
اوّل برادر، و بعد خواهر فرماندهشون شروع به صحبت كردند.
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷
@marefat_ir
╰─────♡♡♡╯