خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هفتاد_و_یک خانوم ایزدی گفت: _چشم.. ولی فعلا که ساکتن.
گفتم: +به عقیق بگو همین الآن خیلی فوری برگرده سرموقعیت قبلی مستقر بشه. به خانوم 3200 بگو بره دنبالشون! عقیق وقتی برگشت روی موقعیت قبلی، با حفظ و رعایت همه ی جوانب حفاظتی و امنیتی بره داخل خونه رو بررسی کنه. مجوز قضایی ورود به خونه رو همین الآن فوری از اداره پیگیری کن. _چشم. +به 3200 بگو تا جایی که میتونه از اون دونفر تصویر تهیه کنه. _حتما. بعد از اون تماس دیگه نتونستم بخوابم. فقط روی تخت ولو بودم و هی از این پهلو به اون پهلو میشدم و فکر میکردم. بدجور ذهنم درگیر شده بود! اونقدر طول کشید که فکر میکنم دیگه یک ساعتی مونده بود به اذان صبح. بلند شدم رفتم مسواک زدم و تجدید وضو کردم و سجادم و گرفتم رفتم روی تراس خونه که باد سرد و خنکی هم میزد. ایستادم رو به قبله شروع کردم به خوندن نافله. بین یک ساعت و نیم تا دوساعت از تماس آخر عاصف با من گذشته بود که مجددا زنگ زد. جوابش و دادم: +جانم. بگو عاصف. _آقاعاکف! در تماس قبلی که گفتید عقیق باید خونه رو تفتیش کنه، بعد از اخد مجوز قضایی فوری اون کار انجام شد و الان خبر داده کارش تموم شده. عقیق گفته چیز خاصی که بخواد مشکوک باشه رویت نشده. گزارشی که داده همه چیز و عادی ارزیابی کرده. تمام وسائل ها و طبقات و اتاق هارو بررسی کرد، اما به جز چندتا موبایل و سیمکارت چیز خاصی ندید که همشون و گذاشت داخل گوشی و زنگ زد به شماره ای که با بچه های ما در پراید سفید(خونه امن 4412) هماهنگ بود. عاصف ادامه داد گفت: _با این تماسی که از اون سیمکارت ها و گوشی ها با بچه های پراید سفید گرفته شد، هم شماره ی سیمکارت ها شناسایی شد، هم کسی که گوشی ها رو خریده. عقیق تاکید کرد که هیچ مورد مشکوکی دیده نشده! +بسیار عالی.. ممنونم. اما عاصف جان یه چیزی رو هم بهت بگم، اونم اینکه بعید میدونم اون سیمکارت ها و گوشی ها به درد ما بخوره. اونا احتمالا برای همیشه از اون خونه رفتند. چون اگر قرار بر برگشت بود وسیله های ضروری خودشون و میبردن. _الان دستور چیه؟ +از اداره درخواست یک نیروی تازه نفس کن، تا بزاریمش برای کنترل اون خونه. _چشم. امر دیگه ای ندارید؟ +نه خدا قوت. فقط به عقیق بگو برگرده داخل پراید سفید استراحت کنه. اما با 3200 هماهنگ باش که مشکلی پیش اومد بتونی پشتیبانیش کنی. _حتما.. چشم. +یاعلی. نمیدونم چرا به دلم یه هویی شور افتاد.. نمیدونستم 3200 داره چیکار میکنه اون لحظه. نیم ساعتی گذشت اما دلم آروم نمیشد.. منتظر خبر جدید بودم، اما دیگه دیدم آروم و قرار ندارم فوری زنگ زدم به آرمین که مسئول اقدامات فنی ما در 4412 بود... جواب که داد بهش گفتم: +آمار 3200 و بگیر ببین کجاست. چند لحظه ای پشت خط موندم. آرمین بی سیم زد به 3200 ! من صدا رو از پشت تلفن واضح نداشتم که چی دارن به هم میگن! اما آرمین بهم میگفت که 3200 چی میگه... آرمین گفت: _آقا عاکف 3200 میگه رسیدیم به یک ساختمونی سمت مشیریه. بیست دقیقه ای میشه که سوژه ها رفتن داخل، اما مجددا دارن میان بیرون. 3200 میگه چندتا ساک دستشونه. به آرمین گفتم: +به 3200 بگو تعقیبشون کنه و مو به مو همه چیز و به عاصف گزارش کنه. اگر سرنشین های پراید سفید (بچه های مستقر در خونه امن 4412) برای هدایت مسیر به مشکل برخورد کردن، حالا هر کدوم از سرنشین ها میخواد باشه، مستقیما با خودم هماهنگ بشه تا بگم چیکار کنن.. بعد از تماسمون به همه این مطلب و بگو ! ضمنا، برو به عاصف بگو تا دوساعت دیگه حدید و جایگزین 3200 کنه. 3200 حدود دو روز میشه که دائم در حال رهگیری هست. باید برگرده استراحت کنه. _چشم. حتما انجام میدم. بعد از این تماس صدای اذان صبح از گلدسته مسجد محل طنین انداز شد. کم کم برق بعضی خونه ها روشن شد. نماز صبح رو اقامه کردم بعد آماده شدم رفتم اداره. ساعت 6 صبح با حاج کاظم جلسه داشتیم. وارد اداره که شدم مستقیم رفتم اتاق حاج کاظم که با حاج هادی منتظرم بود. وارد که شدم سلام علیکی کردیم، بعد هم دیگر و در آغوش گرفتیم. نشستیم دور یک میز، صبحونه کاری خوردیم و پس از اتمام صبحونه، حاج کاظم به حاج هادی گفت: « اگر اجازه بدید جلسه رو شروع کنم. » حاج هادی هم گفت: « خواهش میکنم آقا. بفرمایید. » حاج کاظم روش و کرد سمت من گفت: _چخبر عاکف. اوضاع کاریت چطوره. +خدا رو شکر. خبرها که زیاده و به لطف خدا همه چیز داره خوب پیش میره. _پرونده عزتی رو به کجا رسوندی؟ گزارشاتی که برای حاج هادی فرستادی تایید کرد و به دست من رسوند. پس الآن ما با یک جاسوس طرفیم؟ ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat