#شهیدانه
#شهید_عباس_بابایی
#قسمت_نهم
خودش پیش من آمد و نمونهای از این قضایا را نقل کرد. خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبانهایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت.
شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با اینکه نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگتمامِ چندساله بود؛ سن و سابقهی خدمتش هم بیشتر بود، در میان نظامیها این چیزها خیلی مهم است، یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. شهید بابایی میگفت "دیدم در دعای کمیل شانههایش از گریه میلرزد و اشک میریزد. بعد رو کرد به من و گفت: «عباس! دعا کن من شهید بشوم!»"
این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الآن در اعلی علّیّین الهی است؛ اما بنده که 30 سال قبل از او در میدان مبارزه بودم، هنوز در این دنیای خاکی گیر کردهام و ماندهام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوی اینگونه است. خود عباس بابایی هم همینطور بود؛ او هم یک انسان واقعاً مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. (بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی 1383/10/23)
🆔
@khoddam_almahdy313