#شهیدانه
#شهید_اسدالله_ابراهیمی
#قسمت_سوم
سال ۱۳۴۲ پدر و مادرم بعد از ازدواج به تهران مهاجرت کردند.
پدرم خانهای یک طبقه با حیاطی نسبتاً بزرگ در محله حسینی فردوس خرید. شغل پدرم در شهرستان دامداری بود. بخاطر مهارتی که داشت در تهران به خرید و فروش گوسفند مشغول شد و گاهی اوقات هم قصابی می کرد و از این راه امرار معاش می کردیم.
ما ۹ خواهر و برادر بودیم و اسدالله بچه پنجم خانواده بود. با اینکه ما برادران بزرگتری هم داشتیم اما اسدالله برایمان حکم پدر را داشت.
برادران بزرگترم بیشتر وقتشان را درگیر مبارزات انقلاب و جنگ بودند. طبیعتاً مسئولیت خیلی از امور منزل به گردن اسدالله بود. «اسد» همیشه داوطلب انجام کارهای سخت بود؛ به تنهایی میرفت داخل زیرزمین و برای روشن کردن بخاری از بشکه، نفت می کشید.
🆔
@khoddam_almahdy313