💢 پسرخاله ام بود، یک روز آمد خانه مان، با یک برگه پر از نوشته، پشت و رو! نشست کنار . خاله میشه چند دقیقه ما رو بذارید، میخوام شرایطم رو بخونم، ببینم طاهره حاضره با من می کنه یا نه؟ ❤️ مادرم که رفت، رو به رویم نشست، شرایطش را یکی یکی گفت، من هم چون از قلب دوستش داشتم! قبول کردم... گفتم: دارم مهریه ام فقط یک جلد کلام الله مجید باشه! گفت: یک جلد قرآن؛ و یک دوره کتب مطهری. 🌷 برشی از زندگی زنگی آبادی 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 72 @kolbemehrr