علی اکبر که به میدان رفت، یک تنه میمنه را به میسره آورد و دریای سپاه دشمن را به پیچ و تاب درآورد. در آن بازار آهنگری در میان معرکهی فولاد، دست و بازوی یداللهیاش، صنعتگری میکرد. هر ضربت شمشیر علی که پایین می آمد طنین لا حَولَ و لا قُوّةَ إلّا باللَّه حسین(ع) بود که به آسمان می رفت. آنچنان برگریزانی به پا کرد که خلوتی و تُنُکی در شجرهی خبیثه پدیدار آمد.
تشنگی را بهانه کرد تا برای آخرین بار به دیدار آفتاب رود. سرمست از چشمهی خورشید به میدان آمد در حالی که رخساره برافروخته بود. تو گویی ابراهیم خلیلالرحمان (ع) بود که به منجنیق عذاب اندرافتاده و در آتش نمرودیان گرفتار آمده.
اشبهالناس به رسولالله (ص) به میدان رفته بود و گرد و خاک معرکه چون خوابید، دشت پر از پیمبر شده بود. چشم آفتاب از هزار تکّهی آینه مکدّر شد، آنگاه که نوهی حیدر کرّار، به سنگ و نعل و سنان، مکرّر شد. علی اکبر رفت تا بعد از او برای همیشه خاک بر سر دنیا شود.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
✍
#زهرا_محسنی_فر
https://eitaa.com/joinchat/963837996C814ca55648