این خانم سهساله... 🤍
💫شب آخری بود که توی دمشق بودند. رفتیم حرم حضرت رقیه علیهاالسلام. حرم قُرُق ما بود. تقریباً هیچ کس جز گروه ما و تعداد معدودی از خود بچههای تیپ فاطمیون کسی توی حرم نبود.
💫محمدرضا حسینی، رفیقمان، روضه مفصلی خواند و یک دهه محرم اشک ریختیم.
حال همه حال غریبی بود. وعده کرده بودیم ساعت ده شب توی صحن حرم باشیم که برویم سمت ونها. نفیسه ده و ربع آمد. همه گروه معطلش بود.
💫بالاخره آمد؛ با چشمهایی که هنوز جاری بود. خیلی منقلب بود.
گفتم:«دختر جان، این خانوم سه سالشه! چرا اینقدر حاجتهات رو ریسه کردهای آوردهای اینجا نصفه شبی؟»
💫نخندید. بینی بالا کشید و سرش را آورد توی گوشم و توی بوقا بوق ترافیک دمشق، آرامتر که شد، گفت:«برات یه حج گرفتم از خانم!»
💫دلم نیامد بزنم توی ذوقش. گفتم: دستت هم درد نکنه؛ ولی حج، اونم حج واجب، کلی پول میخواد. سیزده چهارده سال توی نوبت انتظار میخواد. استطاعت میخواد. کدومشو دارم؟ مشهد که نیست بلیت بگیری بری.
گفت:"حالا میبینی."
💫یقینش خیلی محکم بود. یقه.ام را گرفت. فردایش نشست توی پرواز و برگشت تهران. من بودم و دلشوره ای که به جانم افتاده بود از «حالا میبینی» آخری که گفته بود...
ادامه دارد...
#با_کتاب 📖
#خال_سیاه_عربی 📙۲
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam