«۳. آغاز زندگی مشترک»
#م_طهرانی
(مامان
#حسین ۱۲،
#معصومه ۷ و
#فاطمه ۲ ساله)
علیرغم جواب منفی ما، ایشون اصرار داشتن که با پسرشون مجدد بیان خواستگاری. مامان من هم معمولاً در مواجهه با اصرار زیاد، سختشونه جواب منفی بدن.🤷🏻♀️ قبول کردن که یک بار دیگه هم با آقا پسرشون بیان.
اون جلسه ما حدود دو ساعت صحبت کردیم و من باز احساس کردم که ایشون خیلی به معیارهای من نزدیکه.☺️
ولی همچنان پدرم مخالف بودن. اون موقع ایشون دانشجوی سال آخر رشتهٔ عمران بودن، شغل ثابتی نداشتن و میخواستن تحصیلات حوزویشون رو ادامه بدن.
رفتوآمدها سه چهار ماهی طول کشید تا بالاخره تونستن موافقت پدرم رو جلب کنن و این قضیه ختم به ازدواج شد، الحمدلله❤️
آذر ۸۷ عقد کردیم و مرداد سال بعدش عروسی. مراسم ازدواجمون خیلی ساده برگزار شد. برای مراسم عقد، پدرم یه سالن خیلی کوچیک در حد اینکه خاله و عمو و... رو بتونیم دعوت کنیم، گرفتن.
خرید هم کلا نرفتم. دوست نداشتم برم دم مغازهها روی اجناس دست بذارم و بگم این رو میخوام اون رو میخوام. خانوادهٔ همسرم خودشون آینه شمعدان و یک سری لوازم آرایش خریدن.🥰
لباس عروس و دسته گل هم از یکی از اقوام قرض گرفتم. برای عروسی یک سالن گرفتیم که برای محل کار مرحوم پدرشوهرم (ارتش) بود و تخفیف ویژه داشت.
هزینهٔ عروسیمون با هدیههایی که برای ازدواجمون دادن، تامین شد. نصف اون هدیهها رو برای هزینهٔ سالن و عروسی پرداخت کردیم، نصفش هم موند برای خودمون که بعداً یه وام هم گرفتیم و ماشین خریدیم.😍
من حتی سرویس طلا نخریدم. هر کدوم از خواهر و برادرهای داماد، یه تیکه طلا خریده بودن برام و یک نیمست طلا هم سر عقد هدیه دادن. چون میدونستم همسرم طلبه هستن و وضعیت مالیشون طوریه که واقعاً اگه بخوان بیش از این هزینه کنن، باید زیر بار قسطهای سنگین برن و اثرات منفیش به زندگی خودم برمیگرده. خداروشکر تونستیم زندگیمونو بدون قسط و وام شروع کنیم. مخصوصاً که پدر همسرم هم فوت کردن و ایشون پشتوانهای نداشتن و باید رو پای خودشون میایستادن.
منزل پدریم شهر ری بود و محل کار همسرم فردیس کرج.
ایشون خونه رو هم در فردیس گرفتن و من از خانوادهم دور شدم. برای منِ تازه عروس همین فاصلهٔ ۱.۵ ساعتی تا خونه پدری هم خیلی زیاد بود.😢
بعد از عروسی ۱.۵ ماه تا شروع دانشگاه فرصت داشتم که باید برای جمع بین کار خونه و درس خوندن آماده میشدم.😉
معمولاً صبحها تا عصر کلاس داشتم. عصر که برمیگشتم، بدو بدو به کار خونه و نظافت و غذا درست کردن مشغول بودم. بعد از اون همسرم میاومدن و آخر هفتهها هم بیشتر خونهٔ پدرم بودیم.
همسرم هم که درس دانشگاهشون تموم شده بود، به صورت رسمی مشغول خوندن درس طلبگی بودن. که البته به خاطر توانمندیشون درسها رو دو سال دو سال میخوندن. یعنی ده سال سطح ۳ رو در عرض پنج سال تموم کردن.🥰
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif