«۳. همسفرم تا بهشت » ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) در دوره‌ نوجوونی به لطف خدا آدم‌هایی سر راهم بودن که باعث شدن در مورد ازدواج دید وسیع‌تری پیدا کنم. مثل مربی ورزشم که به لطفشون فهمیدم ازدواج، راهی برای رشد فرده💍. دنبال پیدا‌ کردن بهترین هم‌راه برای اطاعت از خدا بودم. بعضی‌ها مسخره‌ام می‌کردن و می‌گفتن که افکارت بچه‌گانه‌ست🤨! اما من مطمئن بودم که ازدواج باعث کامل شدن من می‌شه و منِ وجودیم رو کم رنگ‌تر می‌کنه😊. در مدرسه هم معلم دینی خیلی خوبی داشتیم که در زمینه ازدواج یکی از مشاوران مطرح مشهد بودن و در کلاس درس بسیاری از‌ مباحث مربوط به ازدواج مثل: نگرش به ازدواج،‌ نحوه انتخاب همسر و... رو مطرح می‌کردن🤔. مسئله ازدواج، برام خیلی ارزشمند شده بود. یکی از کارهای اساسی اون دورانم این بود که همیشه برای همسر آینده‌ام دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم که حافظش باشه و بهترین‌ها رو قسمتش کنه و ایمان و توفیقش رو زیاد کنه. می‌دونستم این دعای خیر یه‌روزی به خودم برخواهد گشت🤲🏻. اولین خواستگار و تنها خواستگارم، پسر یکی از دوستان بود که از نظر اقتصادی و فرهنگی با هم تفاوت داشتیم و من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ایشون برای خواستگاری از من پیش‌قدم بشن🧔‍♂. از لحاظ اعتقادی خیلی مشترکات داشتیم، اما ایشون طلبه بودن و مسیر خاصی رو در زندگی طی‌کرده بودن، در مدارس تیزهوشان و نمونه تحصیل‌ کرده بودن و در یکی از بهترین دانشگاه‌های تهران درس خونده بودن🎓. هم‌زمان با دانشجو بودن طلبه هم بودند و برای ادامه زندگی قصد داشتن قم زندگی کنن. با توجه به افکار من در مورد ازدواج، زندگی با یک طلبه را یک زندگی پر از فرصت برای رشد می‌دیدم و‌ چون این رشد و ظرفیت برای من مهم بود، تقریباً اون موقع به هیچ چیز دیگه‌ای، جز این مورد فکر نکردم😍. وقتی با ایشون در مورد رشد صحبت کردم متوجه شدم کاملاً هم‌فکر هستیم و ایشون به قضیه رشد و ابعادش آگاهی دارن و نگاه جامعی به زن و موقعیت اجتماعی زن و... دارن✍🏻. نظر همسرم در مورد زن این بود که مهم‌ترین مسئولیت زن مومن مسلمان انقلابی رو فرزندآوری و خانواده‌داری می‌دونستن و فعالیت‌های اجتماعی و علمی رو در صورت داشتن توانایی تکلیف می‌دیدن👊🏻. تو دید ایشون مادری خیلی جایگاه والایی داشت که برای رسیدن به ارتقا این جایگاه باید از مسیر اجتماع بگذری. این نگاه ایشون بعدها خیلی به کمک من رسید و گاهی تنها مشوق من برای ادامه فعالیت‌هام بودن🥹. اطرافیان با این ازدواج چندان موافق نبودن، علت مخالفت‌ها هم مختلف بود، از طلبگی ایشون بگیرید تا بحث اوضاع مالی خودشون و خانواده‌شون و... . جمع‌بندی هرکسی این بود که ازدواج نکنید🤨. در بین حرف‌های مخالفین بحث مالی برای پدرم کمی نگران‌کننده بود و وقتی مطمئن شدن که من با شرایط مالی همسرم مشکلی ندارم موافقتشون رو اعلام کردند🥳. مادرم هم به واسطه صحبت‌هایی که با خواستگار داشتن مخالفتی نداشتن و این ازدواج رو پذیرفتن🥰. این ازدواج در سن پایین من و همسرم شکل گرفت، من اون زمان ۱۹ ساله و همسرم ۲۱ ساله بودند، به علت سن کم همسرم به لحاظ مالی تقریباً می‌شه گفت صفر بودن. یعنی یه شهریه‌ی خیلی ناچیز طلبگی داشتن☺️. هر دو بچه اول خانواده بودیم. خانواده من مشکل مالی خاصی نداشت ولی خانواده همسرم سطح مالی پایین‌تری داشتن. از طرفی همسرم مناعت طبع بالایی داشتن و حاضر نبودن فشار‌ مالی به پدرشون وارد بشه😇. این مورد آن‌قدر پررنگ بود که از همون ابتدا به چشمم اومد. به همین خاطر تمام هزینه‌های مراسم‌ها رو خودشون جور کردن و راضی نبودن از پدرشون کمک بگیرن. پدر و مادرم در این زمینه خیلی همراهی کردند و به خاطر خدا اجازه ندادند ما کم و کسری داشته باشیم و الحمدلله یه مراسم معقول و معمولی برگزار کردیم🤲🏻. ساده بودن مراسممون باعث ناراحت شدن من نشد. خیلی از هزینه‌های الکی رو چشم‌پوشی کردیم و بقیه موارد رو خیلی ساده در نظر گرفتیم👏🏻. مثلاً یادمه ما برای عکس‌های مراسم رفتیم با یه آتلیه صحبت کردیم و خیلی عادی، عکس معمولی گرفتیم و بعد هم همون عکس‌ها رو داخل آلبوم گذاشتیم🎞. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif