💞شهید مدافع حـــــــرم💞
💪شجاعت💪
یکی دیگر از صحنه های شجاعت احمد جایی بود که برای برگرداندن شهدایمان رفته بودیم بیست نفر بودیم چند تن از شهدا را تله گذاری شده بودند با کمک بچه های تخریب عقب کشیدیم ولی یکی از شهدا هنوز باقی مانده بود به خاطره اینکه آن شهید در تیر مستقیم دشمن بود کسی جلو نمی رفت و همه معطل مانده بودیم در همین حین یکی از بچه ها تیر خورد و من به کمک او رفتم که یک مرتبه دیدم احمد و یکی دیگر از نیروها به سمت شهید حرکت کرده اند گلوله ها اطرافشان می خورد ولی انگار نه انگار نه ترسی به دل راه داده اند و نه عقب نشینی کردند رفتند جلو و شهید را هر طور بود به عقب آوردند
👈راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان
❤️ قرائت قرآن ❤️
چون حافظ قرآن بود قرائت قرآنش را می دیدیم ولی این یکی دو دفعه اخر بیشتر مشهود بود خیلی قرآن میخواند شده بود برنامه هر روزش یک ساعت الی یک ساعت و نیم گوشه ای تنها می نشست و مشغول قرآن خواندن می شد
👈راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان
👌نیروی زبده 👌
سال آخری که با احمد در سوریه حضور داشتیم اعجوبه ای را پیدا کردیم به نام شهید سید محسن حسینی معروف به سید حکیم طراح عملیات های بزرگ در سوریه بود ما حدود هشت ماه با با سید حکیم کار کردیم آنجا هم احمد خیلی زود رشد کرد و خودش را نشان داد شبیه به قضیه ای که در بحث رنگ کاری پیش آمد و خودش را به صاحب کار ثابت کرد اینجا هم همان طور شد یکی از دوستان که قبلا با سید حکیم کار میکرد ما را به او معرفی کرد ولی سید حکیم بعد از مدتی که احمد کار کرد کارهایی که قبلا به دوستمان می سپرد حالا می داد دست احمد. احمد انجا رشد چشم گیری داشت در بحث نقشه خوانی جهت یابی و امثالهم خیلی رشد کرد یادم هست یک بار که با سید حکیم برای شناسایی رفته بودیم به پشت خاکریز خودی رسیدیم همه آنجا ایستادیم سید حکیم یک نفر را میخواست که همراهش ببرد از خاکریز خودی عبور کند تا دشمن پیشروی داشته باشد و شناسایی را تمام و کمال انجام دهد این جور وقت ها فرمانده زبده ترین نیرو را انتخاب میکند و انجا احمد را انتخاب کرد هر دو بدون ترس تا پشت خاکریز دشمن رفتند با دوربین منطقه را رصد کردند و برگشتند
👈راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان
🍃توی دل دشمن 🍃
در یکی از عملیات ها به خاطر مشکلات ریزی که در طراحی عملیات بود نا موفق بودیم ما برگشتیم عقب ولی از صدای بی سیم ها معلوم بود که بعضی از بچه ها توسط دشمن اسیر می شوند ما نیروی ساده بودیم و کاری که ازمان بر نمی آمد به همین خاطر رفتیم پیش شهید عطایی بعد از شهادت شهید صدر زاده شهید عطایی فرمانده ما شده بود با شهید عطایی صحبت کردیم که فکری بکند بلکه بتوانیم بچه هایی که در منطقه باقی مانده اند را نجات بدهیم من کمی دو دل بودم چون واقعا رفتن به منطقه ای که در دست دشمن افتاده ریسک بزرگی است حتی به احمد گفتم ما که وظیفه مون رو انجام دادیم دیگه لازم نیست بریم ولی احمد مصمم بود و همین شجاعت و اراده احمد بود که من را هم کشاند توی دل دشمن با شهید عطایی و چند نفر از نیروها با کمک یک تانک و نفربر وارد منطقه شدیم شهید عطایی جی پی اس می زد و جای بچه ها را پیدا می کرد آن روز تقریبا توانستیم ۳۰نفر از نیروها را نجات بدهیم بی سیم هایمان افتاده بود دست داعشی ها وقتی به بچه ها می گفتیم که مثلا الان دوتا تیر رسام هوایی می زنیم تا جای ما را پیدا کنید همان موقع داعشی ها دوتا تیر رسام میزدند مجبور شدیم به زبان محلی بچه های افغانی متوسل شویم با زبان پشتو پشت بی سیم حرف می زدند و به هر طریقی بود بچه ها را برگرداندیم عقب
👈راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان
#شهیدانه
#مهدویت
#ادامه...
روحت شاد داداش احمـــــد🖤
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat