#روز_مباهله
#مثنوی
راهبان آمده بودند ، که جولان بدهند
اهل تثلیث به ابلیس سر و جان بدهند
گره ِ کار ، به پرداختن ِ جزیه نبود...
کارشان جز به علم کردن ِ حاشیه نبود
طرفی خیر زده خیمه ، در آن سو ، همه شر
شده حق ناحق و ، ناحق شده حق ، سرتاسر
کعبه با پای خودش ، بین مصاف آمده بود
حِجر پشت سر کعبه ، به مَـطاف آمد بود
از دل شرجی نجران ، شده وا پای صلیب
از مدینه گل احساس ، گل سیب ، حبیب
آسمان روی زمین است چهماهی به به
ارتش پنج تن آری ، چه سپاهی به به
تازه زهرا نکشید آه ، که ناقوس افتاد
صومعه خورد ترک ، دِیر به کابوس افتاد
سایه در سایه پر از هیمنه ی خورشیدند
قُل تعالَوا... که شنیدند ، به خود لرزیدند
زَهره بود از جگر ِ خسته ی اُسقف می ریخت
ترس در چشم ِ زبان بسته ی اسقف می ریخت
ماه در محضر خورشید ، نمایان شده بود
همه ذرات به آن سمت ، شتابان شده بود
کارزاری شده ، شمشیر در آن ، کاری نیست
خونوخونریزی و کشتار ، در آن جاری نیست
نور ِ زهرا ، نزند تا که بر آنان ، آذر ...
به سر ِ فاطمه انداخت عبا ، پیغمبر
هیچکس هم که نبود اَبروی حیدر ، بسبود
چادر خاکی ِ صدیقـه ی اطـهر ، بس بود
دست انداخت پیمبر ، به سر ِ بازوی مرد
جان خود ، در کف اخلاص به میدان آورد _
بار چندم ، به همه گفت علی ، انفسنـٰاست
مشعرست این ، عرفاتست علی سعیوصفاست
همه دیدند که حق در نفس ِ پنج تن است ...
که نبی هستوعلی هستوحسینوحسن است
جار زد جار ، در اَنظار ، نگار آوردم
پنج تا باغـچه لبریز ِ بهار ، آوردم
آنچه گفتیم شنیدید و ، همین جا دیدید ...
چشـم ها باز ، نگوییـد نمی فهمیدید ...
سَـأل َ سائِـل ِ قرآن ، که شنیدید همه ...
سنگ ، آن واقعه ، آن مرد که دیدید همه
آمده بود که جهل عرضه ی اندام کند ...
فصل رسوایی ِ خود بر همه اعلام کند
ای مگس عرصهی سیمرغ؟!... چه می پنداری؟
عـِرض خود می بری و زحمت ما می داری
ابر و باد و مه و خورشید ، تمام ملکوت ...
آیه ی « نَصر من اللّه » نشسته به قنوت
ابر و باد و مه خورشید ، همه لشکر اوست
آفرینش همه در ، دایره ی حیدر اوست
باغ ِ سیبند ، گلابند و یا زیتونند ... ؟!
کیستند این همه معصوم ؟ حواریونند ؟
واژه در واژه بدانید ، کلامم جلی است
که علی هست محمد ، که محمد علی است
کوچه پس کوچهی یثرب همه پر مِه شدهبود
همه جا مست از احساس گل بِـه شده بود
حرف کوتاه کنم ، قَـل َّ وَ دَل َّ به کلام ...
حق به حقدار رسید ، آخر این قصه تمام
#روح_الله_قناعتیان