eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
از زبان اسقف اعظم مسیحیان نجران: الا یاران به نام یکه فرزند خدا عیسی قسم بر عهد و پیمانی که ما داریم با عیسی مبادا شرمگین باشد میان انبیا عیسی دل ابلیس را باید به دست آریم یا عیسی نباید گوش بسپاریم بر آوای شیطانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی که دیده بهتر از این پنج تن را در زمین آیا؟ تقابل می کند انجیل ما با مؤمنین آیا؟ نمی ترسید از اوصاف ختم المرسلین آیا؟ مصاف مور با شیران! خریت بیش از این آیا؟ ندارد ترسی از نفرین ما این جمع نورانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی چرا در ابتدای کار آخر را نمی بینید؟ چرا آن سوی میدان کوه باور را نمی بینید؟ مگر همراه احمد شیر خیبر را نمی بینید؟ مگر خشم عیان در چشم حیدر را نمی بینید؟ به چنگ شیر می افتیم ای یاران به آسانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی زنی همراه احمد آمده عالم به او محتاج برای توبه کردن حضرت آدم به او محتاج به هنگام شفاعت نا مسلمان هم به او محتاج نه تنها ما که حتی حضرت مریم به او محتاج نصیبت شعله نار است اگر او را برنجانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی شاعر:
مبلغ مباهله باشیم دستی به دعـا و نافلـه برداریم دستی به سُرور و هلهله برداریم خشـنودیِ قـلب فاطمه گامی در... زیبــا شــدنِ مبـاهــله بـرداریـم ✍
در ، نثار بر نور مبین حی سرمد صلوات بر جمع کسای آل احمد صلوات بر دشمنِ پنج‌تن، دمادم لعنت بر پنج‌تنِ آل محمد صلوات
به‌مناسبت بر هیبت عترت پیمبر صلوات بر جان نبی حضرت حیدر صلوات بر فاطمه و دو نور چشمش، حسنین بر عید مباهله مکرر صلوات
به‌مناسبت ابیاتی از یک غزل از آن سو این بزرگ اهل نجران بود می‌آمد نگاهش از همان جا محو نوری بُهت‌آور بود کمی نزدیک‌تر شد، دید مریم هست و مریم نیست زنی بالاتر از آسیه و حوا و هاجر بود سرش چرخید و حیدر را نشان می‌داد و هی می‌گفت که ای نجرانیان! دیدم خودم "حق" با پیمبر بود
به‌مناسبت ابناء اگر شُبیر با شَبَّر بود مصداق نساءَنا فقط کوثر بود اَنفس به زبان مصطفی بود علی از روز ازل سنگ محک حیدر بود حق است علی و با پیمبر آمد انگار غدیر بار دیگر آمد نجران پی اثبات خدایی مسیح آیات یداللهی حیدر آمد آیات خوش مباهله نازل شد حق آمد و غیر حق همه باطل شد مقصودِ خدا ولایت حیدر بود با غمزه‌ی یک «انفسنا» حاصل شد
به‌مناسبت ٢۴ ذی الحجه شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت از فاطمه و ابالحسن باید گفت تا خاطره‌ی مباهله گم نشود پیوسته سخن سخن سخن باید گفت آیات چو آفتاب از خاور نور نازل شده بر سینه‌ی پیغمبر نور ابناء و نساء و انفس اقدس حق یعنی حسنین و علی و کوثر نور آن پنج وجود صاحب عصمت حق یعنی همه‌ی عصاره‌ی خلقت حق کردند فنا بنای اُسقف بازی با هیمنه‌ی شگفت و با هیبت حق مهری که به شأنش آمد از حق لولاک روشن شده از جلوه‌ی رویش افلاک با یک زن و یک مرد و دو کودک آمد تا ریشه‌ی تثلیث برآرد از خاک دُردی کش جام درد باید بودن آگاهِ دل از نبرد باید بودن چون شیر خدا حقیقت حق‌محور در جنگ عقیده مرد باید بودن آن روز دو صف مقابل هم بودند تحلیل‌گر دلایل هم بودند آن سو همه در تجزیه‌ی یکدیگر این سوی ولی مکمل هم بودند فرمانده ی جنگ، مصطفی بود آن‌روز سردار سپاه، مرتضی بود آن‌روز لشگر حسنین و فاطمه پشتیبان درعرصه، سلاحشان دعا بود آن‌روز آن روز نه سنگ و چوب و نه سنگر بود نه نیزه‌ی جان شکار و نه خنجر بود پیروزی پنج تن به اهل نجران از باور بالنده‌ی بارآور بود باذکر علی الدوام، آن پنج نفر کردند به پا قیام، آن پنج نفر با باور خود به مشرکین حجت را کردند به حق تمام، آن پنج نفر فرمود نبی: علی ولی الله است خورشید ولایت و دلیلِ راه است زهراست دل من و حسن دلبندم عشق‌ست حسین و عشقِ حق دلخواه است مهر آمد و پشت شب بیداد شکست اندیشه‌ی تثلیثیِ شیاد شکست هنگام مباهله ز اعجاز رسول هم اُسقف و هم صلیب فولاد شکست اُسقف که گل روی محمد را دید افتاد صلیبش از کف و جامه درید گفتا که به حق و راستی در انجیل حق کرده وجود اقدست را تأیید تنها نه که بر مسیح ترفند زدیم بر گریه‌ی خلقِ خسته لبخند زدیم ای ختم رسل ببخش ما را که دگر دل را به ولایت تو پیوند زدیم با آنکه گرفتار تَوَهّم هستیم در پیچ و خم خیال خود گم هستیم از عاقبت مباهله می‌ترسیم کوتاه سخن، اهل تفاهم هستیم پیش تو صلیب را شکستن عشق است بر خاک، به درگهت نشستن عشق است زُنار بلند عقل خود را با صِدق بر رشته دامن تو بستن عشق است با اهل جدل مجادله باید کرد با تیغ زبان مقابله باید کرد بر منطق وحی سر اگر نسپردند بی چون و چرا مباهله باید کرد شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت از فاطمه و ابالحسن باید گفت تا خاطره‌ی مباهله گم نشود پیوسته سخن سخن سخن باید گفت
به‌مناسبت جایی نمانده است برای مجادله از عرش تا قنوت شما نیست فاصله آن‌روز در مقابلِ جمع مسیحیان با دست پنج نفر عوض شد معادله احمد نه، مرتضی نه، در اینجا کفایت است آمین دست‌های حسین در مقابله_ _با هرچه ذکر و هرچه دعایی که می‌کنند نجرانیان و ریش سپیدانِ سلسله معلوم شد که نَفْس رسول خدا علی‌ست حیدر قدم گذاشت و خوابید قائله نورخداست جلوه در انوار پنج تن این جمله هست معنی آیات نازله باید به روی صفحه تقویم‌ها نوشت روز ظهورِ عزت شیعه «مباهله»
به‌مناسبت کشیده در گره ابروی ابلاغ صریحش را ملائک در تکاپویند آیات فصیحش را به یک چشمش هدایت می‌شود نجران نصرانی بنازم صورت تأکید در حشو ملیحش را اگر دم را به نفرینی بر آرد هیچ ترسایی نمی‌ماند که بر لب آورد نام مسیحش را پیمبر آمده با اهل بیتش، پنج سوگندی که تضمین می‌کند در هر جدل قول صحیحش را کشیشان دل به شک ماندند تا آن روز در وعده کتاب توبه را خوانند یا شعر مدیحش را ** کلیسا اشک می‌ریزد برای مصطفی وقتی میان کوفه بیند رأس فرزند ذبیحش را ذبیحی که هزاران مسجد و دیر و کلیسا هم به غبطه بوسه می‌بارند آغوش ضریحش را
به‌مناسبت ٢۴ ذی الحجه این پنج نور، علت زیبای خلقتند اسرار پنج حرفِ حروف «کرامت»ند این خانواده اشرف اولاد آدمند اینها طبیب درد طبیبان عالمند این پنج تن خلاصه‌ی احساس خالقند اندازه‌ی دل همه‌ی خلق، عاشقند خاکی شدند تا ره افلاک وا کنند «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» زیباترین سپاه به میدان رسیده بود پای ابوتراب به نجران رسیده بود آنان که لاف، پیش شه لافتی زدند تا چشمشان به هیبتش افتاد، جا زدند یک اخم مرتضی علی و ختم غائله اینگونه‌ شد خلاصه‌ی روز مباهله
به‌مناسبت ٢۴ ذی الحجه محمّد با خودش آورد محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه می‌آید، که دارد آرزو مریم... به رویش وا کند یک‌لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم نهیبش را نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان چه‌کس این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست بگو در پای حیدر افکنَد ترسا، صلیبش را
به‌مناسبت ٢۴ ذی الحجه وضو بگیرم و در حال روزه با تکبیر کنم مباهله با دشمنان حی قدیر زبان حق شوم و آیه‌ی مباهله را به شأن فاطمه و شوهرش کنم تفسیر ز قول دوست و دشمن شنو که این آیه به وصف اهل کسا از خدا شده تعبیر محمد و علی و فاطمه، حسین و حسن که پنج در عددند و یکی چو حیِّ قدیر پی مباهله کردند روی در صحرا یکی چو مهر فروزان چهار ماه منیر فتاد چشم نصارا به آن خدارویان که نور طلعتشان گشته بود عالم گیر مسیحیان پی نفرین پنج تن دیدند که نیست غیر هلاکت برایشان تقدیر همه به خاک قدوم پیمبر افتادند که ای ز جانب حق خلق را بشیر و نذیر به حضرت تو نصاری تمام تسلیم‌اند که تو بلند مقامی و ما تمام حقیر هزار مرتبه نفرین به دشمنان علی که می‌کنند در این آیه حیله و تزویر کنند فضل علی را به دشمنی انکار خدای نگذرد از این خطا و این تقصیر چرا شدند فراری از این حقیقت محض چرا به سلسله‌ی نفس خود شدند اسیر قسم به جان علی، منکر مباهله را خدای لعن نموده، پیمبرش تکفیر گرفتم آنکه شود خصم منکر خورشید کجا به تابش انوار آن کند تأثیر فضائل علی از حد بُوَد فزون چه زیان که بر مباهله منکر شوند یا به غدیر علی کسی‌ست که در جنگ بدر شد پیروز خدا به جنگ اُحد می‌دهد به او شمشیر علی‌ست فاتح احزاب و فاتح خیبر علی‌ست تیرِ الهی به قلب خصم شریر علی‌ست بت شکن کعبه روی دوش رسول علی به بیشه‌ی اسلام شد خروشان شیر علی به جای نبی خفت و جان گرفت به دست کسی نیافت چو او این چنین مقام خطیر حدیث منزله چون آفتاب می‌تابد به این دلیل علی بعد مصطفاست امیر وصی احمد مرسل کسی بُوَد "میثم" که در تمام فضائل ورا نبود نظیر استاد
شکوفا می‌کند انفاس تو "شن‌زار قحطان" را که حاصل‌خیز کردی با نگاهی هر بیابان را همین که آمدی با پنج‌تن از اهل‌بیت خویش مسلمانی مسلّم شد مسیحی‌های نجران را نمی‌بینند نقش‌تازه‌ای جز نام تو بر آن چو بردارند مُهر کهنه‌ی هر لوح پنهان را به حقانیّتت شک داشتند و با خود آوردند به همراه "شُرَحْبیل"و"جَهیر"و"کَرزْ"، شیطان را می‌آوردند اگر موسی‌و‌عیسی را؛ علی را بود اگر انجیل‌و‌تورات‌وصحف؛ داری تو قرآن را به لبخند و لباس ساده بودی فاتح دل‌ها گرفتم این که آوردند صد ملک سلیمان را به حکم "قُل تَعالوا نَدعُ"،"ثُمَّ نَبتَهِل" دیدند که تو از بین خواهی برد با یک‌آیه ایشان را به اعجازی که پیدا شد فقط روح‌القدس باید ببندد دیده‌ی آیینه‌های مانده حیران را علی این‌بار بی‌شمشیر ختم ماجرا را خواند مشخص کرد تا دست خدا پیروز میدان را
بسم ربّ النّور، ربّ مؤمنون و هل أتی میرسند از راه با خورشید؛ آیاتِ خدا ابرها بالا سرِ آنها شبیه سایه بان خاکِ نجران ميشود زیر قدم هاشان طلا صف کشیدند و میانِ راه؛ بوسه ميزنند بر قد و بالایِ پیغمبر(ص) تمام ِ أنبيا رزقِ عالم میشود تأمین زمانی که علی(ع) خاک را با دستهایش می تکانَد از عبا پیشِ پایِ حضرتِ زهرا(س) ملائک ریخته در مسیرِ چادرش روئیده یاس و لاله ها از عقیقِ کوچکِ دستِ حسن(ع) در هر قدم میرسد پیوسته نانِ تازه دستِ بینوا ای فدایِ لحظه لحظه کودکی هایِ حسین(ع) زیرِ پایِ کوچکش گستره شد أرض و سما آمدند و آمده جبرییل استقبالشان گفت حق؛ تا به قیامت هست با آلِ کسا(ع) رفعِ نفرین کرد و از حضّار، رفعِ شبهه کرد اینچنین شد از تمام عالمی رفعِ بلا رونمایی کرد از آیاتِ تطهیرِ ازل قوم عیسی را خدا با پنج تن کرد آشنا!
راهبان آمده بودند ، که جولان بدهند اهل تثلیث به ابلیس سر و جان بدهند گره ِ کار ، به پرداختن ِ جزیه نبود... کارشان جز به علم کردن ِ حاشیه نبود طرفی خیر زده خیمه ، در آن سو ، همه شر شده حق ناحق و ، ناحق شده حق ، سرتاسر کعبه با پای خودش ، بین مصاف آمده بود حِجر پشت سر کعبه ، به مَـطاف آمد بود از دل شرجی نجران ، شده وا پای صلیب از مدینه گل احساس ، گل سیب ، حبیب آسمان‌ روی زمین‌ است چه‌ماهی به به ارتش پنج تن آری ، چه سپاهی به به تازه زهرا نکشید آه ، که ناقوس افتاد صومعه خورد ترک ، دِیر به کابوس افتاد سایه در سایه پر از هیمنه ی خورشیدند قُل تعالَوا... که شنیدند ، به خود لرزیدند زَهره بود از جگر ِ خسته ی اُسقف می ریخت ترس در چشم ِ زبان بسته ی اسقف می ریخت ماه در محضر خورشید ، نمایان شده بود همه ذرات به آن سمت ، شتابان شده بود کارزاری شده ، شمشیر در آن ، کاری نیست خون‌وخونریزی و کشتار ، در آن جاری نیست نور ِ زهرا ، نزند تا که بر آنان ، آذر ... به سر ِ فاطمه انداخت عبا ، پیغمبر هیچکس هم که نبود اَبروی حیدر ، بس‌بود چادر خاکی ِ صدیقـه ی اطـهر ، بس بود دست انداخت پیمبر ، به سر ِ بازوی مرد جان خود ، در کف اخلاص به میدان آورد _ بار چندم ، به همه گفت علی ، انفسنـٰاست مشعرست این ، عرفاتست‌ علی سعی‌وصفاست همه‌ دیدند که حق در نفس ِ پنج تن است ... که نبی هست‌وعلی هست‌وحسین‌وحسن است جار زد جار ، در اَنظار ، نگار آوردم پنج تا باغـچه لبریز ِ بهار ، آوردم آنچه گفتیم شنیدید و ، همین جا دیدید ... چشـم‌ ها باز ، نگوییـد نمی‌ فهمیدید ... سَـأل َ سائِـل ِ قرآن ، که شنیدید همه ... سنگ ، آن واقعه ، آن مرد که دیدید همه آمده بود که جهل عرضه ی اندام کند ... فصل رسوایی ِ خود بر همه اعلام کند ای‌ مگس عرصه‌ی سیمرغ؟!... چه می پنداری؟ عـِرض خود می بری و زحمت ما می داری ابر و باد و مه و خورشید ، تمام ملکوت ... آیه ی « نَصر من اللّه » نشسته به قنوت ابر و باد و مه خورشید ، همه لشکر اوست آفرینش همه در ، دایره ی حیدر اوست باغ ِ سیبند ، گلابند و یا زیتونند ... ؟! کیستند این همه معصوم ؟ حواریونند ؟ واژه در واژه بدانید ، کلامم جلی است که علی هست محمد ، که محمد علی است کوچه پس کوچه‌ی یثرب همه پر مِه شده‌بود همه جا مست از احساس گل بِـه شده بود حرف کوتاه کنم ، قَـل َّ وَ دَل َّ به کلام ... حق به حقدار رسید ، آخر این قصه تمام
شکوفا می‌کند انفاس تو "شن‌زار قحطان" را که حاصل‌خیز کردی با نگاهی هر بیابان را همین که آمدی با پنج‌تن از اهل‌بیت خویش مسلمانی مسلّم شد مسیحی‌های نجران را نمی‌بینند نقش‌تازه‌ای جز نام تو بر آن چو بردارند مُهر کهنه‌ی هر لوح پنهان را به حقانیّتت شک داشتند و با خود آوردند به همراه "شُرَحْبیل"و"جَهیر"و"کَرزْ"، شیطان را می‌آوردند اگر موسی‌و‌عیسی را؛ علی را بود اگر انجیل‌و‌تورات‌وصحف؛ داری تو قرآن را به لبخند و لباس ساده بودی فاتح دل‌ها گرفتم این که آوردند صد ملک سلیمان را به حکم "قُل تَعالوا نَدعُ"،"ثُمَّ نَبتَهِل" دیدند که تو از بین خواهی برد با یک‌آیه ایشان را به اعجازی که پیدا شد فقط روح‌القدس باید ببندد دیده‌ی آیینه‌های مانده حیران را علی این‌بار بی‌شمشیر ختم ماجرا را خواند مشخص کرد تا دست خدا پیروز میدان را
عالم تمامْ پیکره،این پنج تن سَرَند برهفت چرخ وشش‌جهت این پنج،محورند این پنج،هریکی به جهانی برابرند گفتم برابرند؟غلط بود،برترند!
محمد(ص) آمد و نورٌ علی نور است همراهش علی(ع) یک سمت و آن سو حضرتِ زهرای دلخواهش حسن(ع) محکم گرفته مهربان؛ دستِ حسینش(ع) را قدم برداشت و رویید گل ها بر سرِ راهش خدا دلدادۂ این پنج تن بود و سفارش کرد که بی وقفه بگردد دورشان، خورشید با ماهش مسیحیانِ نجران آمدند اما عقب رفتند پیمبر(ص) بود و خانوادۂ از غیب آگاهش هراس افتاده بر جانِ کلیسا، میزند ناقوس ترک خورده صلیبِ سنگی از اندوهِ جانکاهش علی(ع) بر هم گره اندازد ابرو را، همین کافیست که عیسی میرسد بیتاب و سرگردان به درگاهش خدا داده به زهرا(س) آنچنان اعجاز که والله به ویرانی مبدّل میکند یک آهِ کوتاهش پسرهای علی(ع) هم که اگر نفرین کنند ای وای... زمین می مانَد و کوهی که نه! آری بخوان کاهش مبادا لحظه ای بیرون بیاید از غلاف خود امان از ذوالفقارِ مرتضی(ع) و خشم گهگاهش!
. با قصـد مباهلـه بـه میدان آمد با هرچه که داشت، از دل و جان آمد دیدند مسیحیان نجران ، احمـد با حوریـه و لولوء و مرجان آمد
. مسمط مربع بزرگداشت من و این خانواده معنی عین الیقین هستیم تبارک می خورد سوگند که ما بهترین هستیم خدا دانـَد ستـون آسمـانها و زمـین هستیم تمام شـرح قـرآن مبین و روح دین هستیم بگو با قوم نـَجرانی اگـر نفـرین کـنـد زهـرا قیامت می شود برپا و می ریزد به هم دنیا محـمد عاشق و معشوق را همراه خود دارد خودش خورشید نورانی نظر بر ماه خود دارد در این پَنـجی که می بینی دل و دلخواه خود دارد نـگاه خـاصّـی حـتـماً به ثـارالله خـود دارد فراوانـند کـفـّار و قَلیلی بی کران دیدند ندارم شک که حتـی از همین اطفال ترسیدند اگرچه ظاهراً کوچک ولی مردان میدانند فقط با طرفةُ العیـنی عـَوالم را بچرخانند دو شیر حیدری از نسل پاک شیر یزدانند فدای این دو فرزنـدم ... فداییان قرآنند کـریـم آل طاهـا و امیـر کـربلا دارم علی دارم چه باکی از اَراجیف شما دارم نیازی نیست شـیر لشـکرم شمـشیر بردارد امان از لحظه ای که فاطمه چشمان تر دارد نگاه کوثر من قدرت شـَقُّ القمـر دارد اگرچه پشت در مسمار در بطن پسر دارد بخوان ای جبرئیل آیات ناب آل عمران را به حـقِّ فاطـمه پایان بده ایام هـجران را
. 🔸اتفاق تاریخی روز از سما بانگ هلهله آمد عاشقان عشق یک دله آمد باز آل کساء بهم پیوست روز روز مباهله آمد مرغ طبعم ببین کجا پر زد ماه و خورشید از سماءسر زد همه دیدند بین شهر نبی ز آسمان نور پنج تن سر زد در مدینه دوباره غوغا شد باز حرف از علی و زهرا شد روز روز مباهله شده بود شاهدان را دلیل پیدا شد گوئیا روح آمده به بدن فاطمه بوده باحسین وحسن یک طرف راهبان نصرانی یک طرف اهلبیت شاه زمن محور عالم است پیغمبر جانشینش ز امرحق حیدر فاطمه لنگر زمین و زمان حسنیند هر دو چون گوهر مصطفی همچوماه تابان شد روبرو باسپاه نجران شد در یمین و یسار او بودند فاطمه با علی نمایان شد تا خبر از خدایشان آمد عرش در زیر پایشان آمد استجابت حقیقت محض است تا که عطر دعایشان آمد هیبت پنج تن عیان تا شد کل هستی به پیششان تا شد همه نجران به حیرت افتادند این جماعت به پایشان پا شد تا عیان شد جمال لم یزلی تا که دیدند روی ماه علی همه تسلیم امر حق گشتند به رسول خدای گفته بلی شرح این قصه را همه دیدند یا که دیدند یا که بشنیدند منکران علی همه کافر دوستانش بخویش بالیدند همه با آل مصطفی خرسند قسمتش میشود گل لبخند با علی کارها شود آسان با علی بنده میشود پابند حرف آخر کلام اول ماست تا که عالم همیشه پابرجاست یک پیام از مباهله.... دارم همه عالم طفیل آل کساست
از زبان اسقف اعظم مسیحیان نجران: الا یاران به نام یکه فرزند خدا عیسی قسم بر عهد و پیمانی که ما داریم با عیسی مبادا شرمگین باشد میان انبیا عیسی دل ابلیس را باید به دست آریم یا عیسی نباید گوش بسپاریم بر آوای شیطانی "چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی" کسی را بهتر از این پنج تن دیده زمین آیا؟ تقابل می کند انجیل ما با مؤمنین آیا؟ نمی ترسید از اوصاف ختم المرسلین آیا؟ مصاف مور با شیران! خریت بیش از این آیا؟ ندارد ترسی از نفرین ما این جمع نورانی "چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی: چرا در ابتدای کار آخر را نمی بینید؟ چرا آن سوی میدان کوه باور را نمی بینید؟ مگر همراه احمد شیر خیبر را نمی بینید؟ مگر خشم عیان در چشم حیدر را نمی بینید؟ به چنگ شیر می افتیم ای یاران به آسانی "چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی" زنی همراه احمد آمده عالم به او محتاج برای توبه کردن حضرت آدم به او محتاج به هنگام شفاعت نا مسلمان هم به او محتاج نه تنها ما که حتی حضرت مریم به او محتاج نصیبت شعله نار است اگر او را برنجانی "چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی" دو تا کودک در این جمع‌اند از هر پیر داناتر نفوس قدسی آن ها ز عیسی هم مسیحاتر مقام انبیا بالا، مقام این دو بالاتر کجا پیدا شود از این دو آقازاده آقاتر حریف خشم آن ها نیست اقیانوس طوفانی "چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی" .