#حضرت_زینب_س_کوفه
به کوفه آمدم از داغ و داغدار بگویم
در آن غبار ره از هیفده سوار بگویم
همه قبیله یاسین و قبلهگاه گل یاس
هَزاروار، ز گلها هزار بار بگویم
همین نه مرگ به بازی گرفتهاند جوانان
به نوک نی، ز سر پیر نیسوار بگویم
زخیمههای به آتش کشیده، دست کشیدند
ز کودکانِ دویده به روی خار بگویم
ز دختری که پیاده دویده و نرسیده
ز چشم منتظر و خشم نیزهدار بگویم
به آسمان چهارم، گرفته گوش مسیحا
که نشنود اگر از گوش و گوشوار بگویم
نگاه سر، سوی دختر، نهد قرار ملاقات
ز رمز و راز نگاه دو بی قرار بگویم
#علی_انسانی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹یک آسمان ستاره🔹
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت...
یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد
جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت
یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ
دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت
ماهی که آفتاب از او نور میگرفت
جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت
دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟
تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت
از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود
میخواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت
یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک
میرفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت...
#علی_انسانی
#عاقبت_بخیری
#دیر_راهب
آنشب که مکان به کُنج دِیْرش کردی
بیگانه ز آشنا و غیرش کردی
راهب که به عمری ره باطل پیمود
تو یکشبه عاقبتبهخیرش کردی
#علی_انسانی
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدی گوشه ویران چه عجب!
زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی
به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم
اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد
مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی
تو خریدار من و ناز منی
بعد از این ناز برای که کنم
جا به دامان وفای که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد
درد دلهام شنیدن دارد
گرچه در دامن زینب بودم
تا سحر یاد تو هر شب بودم
گر نمی کرد به جان امدادم
از غم هجر تو جان می دادم
آنقدر ضعف به پیکر دارم
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روی تو مهمان خجلم
از پذیرایی خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است
دیدنی گوشه ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده
آخر ای کشته راه ایزد
پدرت سر به یتیمان می زد
تو هم آخر پسر آن پدری
تو پور آن نخل امامت ثمری
که به پیشانی تو سنگ زده؟
که زخون بررخ تو رنگ زده؟
ای پدر کاش به جای سر تو
می بریدند سر دختر تو
#علی_انسانی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا؟
یا لطف کن بگیر به بر یا بِبَر مرا
آن سنگدل که خواست سرت را جدا کند
ای کاش کشته بود ز تو زودتر مرا
آن طایرم که واشدن پَر ندیدهام
صیّادِ دون، شکست همه بال و پر مرا
مرهون عمه هستم اگر زندهام هنوز
هر جا رهاند بعد تو از هر خطر مرا
هر جا که خواست خصم زند تازیانهام
میگشت عمه با همه نیرو سپر مرا
با آبِ چشم، خون ز رخت پاک میکنم
یاری اگر کند ز وفا چشم تر مرا
من مفتخر به عالم و شرمنده از توأم
کاینگونه با سرت زدی از لطف، سر مرا
هر طفل جا به دامن لطف پدر کند
"افکندهای چو اشک چرا از نظر مرا"
#علی_انسانی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد
میگفت عمّهام به رخم بوسه دادهای...
تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه
دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم
تا یک نگه ز گوشۀ چشمی به من کنی
من چشم از سر تو دمی برنداشتم
با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد
اما دو پلکِ خود ز چه بر هم گذاشتی
یکباره از چه رو، دو ستاره اُفول کرد
گویا توان دیدن عمّه نداشتی...
با آنکه دستبرد خزان دیدهای ولیک
باغ ولایت است که سرسبز و خرّم است
رخسار توست باغ همیشه بهار من
افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است
ای گل، اگر چه آب ندیدی، ولی بُوَد
از غنچههای صبح، لبت نوشکفتهتر
از جُورها که با من و با عمّه شد مپرس
این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفتهتر
هر کس غمم شنید، غم خود ز یاد برد
بر زاریام ز دیده و دل، زار گریه کرد
هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت
بر حال او دل در و دیوار گریه کرد
ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی
امشب حسد به کلبۀ من ماه میبَرد
گر میزبان نیامده امشب به پیشواز
از من مَرَنج، عمّه مرا راه میبرد
گر اشک من به چهرۀ مهتابیام نبود
ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت
معذور دار، اگر شده آشفته موی من
دستم برای شانه به گیسو رَمَق نداشت
ویرانه، غصّه، زخم زبان، داغ، بیکسی
این کوه را بگو، تن چون کاه، چون کِشَد؟
پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم
دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کِشد
سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی
کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونهام
دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است
یک ضربه زد کبود شده هر دو گونهام...
ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من
دست از جهان و هر چه در آن هست میکشم
سیلی، گرفته قوّت بیناییام اگر
من تا شناسمت به رُخت دست میکشم
ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی
ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است
انگشتها که با لب تو بوده آشنا
باور نمیکنند که این لب همان لب است
#علی_انسانی
#حضرت_زينب_ع_در_مسير_كوفه_و_شام
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو
من به تو دوختهام دیده، تو برمن از نی
یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو
اُسرا با من و رأس شهدا با تو به حق
چشم تاریخ ندیدهست سپاه من و تو
روی تو ماه من و ماه تو عباس امّا
ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو
آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من تا دانند
که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو
هر دو نستوه چو کوهیم برِ سیل امّا
عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو
مدعی خواست که از بیخ کند ریشهی ما
بی خبر زآن که غروبست پگاه من و تو
#علی_انسانی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
دوستان شرح گرفتاري من گوش کنيد
قصه ي عشق و وفاداري من گوش کنيد
در ره دين خدا ياري من گوش کنيد
داستان غم و غمخواري من گوش کنيد
گر چه اين قصه ي جانسوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان
*
پرورش يافته ي مدرسه ي الهامم
زينت شير خدا شير زن اسلامم
دختر دخت نبي امّ مصائب نامم
کرد لبريز ز غم ساقي گردون جامم
صبر بي صبر شد از صبر و شکيبائي من
ناتوان شد خرد از درک توانائي من
*
پيش هر حادثه اي آنکه قد افراخت منم
آنکه بر تير بلا سينه سپر ساخت منم
آنکه بر نزد بلا هستي خود باخت منم
وآنکه با آتش غم سوخت ولي ساخت منم
باغبانم من و غارت شده يکجا باغم
ظلم بگذاشته هي داغ به روي داغم
*
هستي خود به ره حضرت داور دادم
آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم
نه ز کف جدّ عزيزي چو پيمبر دادم
پدرو مادر و فرزند و برادر دادم
گر چه يکروز دلي شاد نبوده است مرا
ليک در صبر جهاني بستوده است مرا
*
چه بگويم چه ستمها به سرم آوردند
طفل بودم که گل خاطر من پژمردند
پيش من در پَسِ در مادر من آزردند
ريسمان بسته به مسجد پدرم را بردند
من هم استاده و اين منظره را مي ديدم
مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم
*
بعد از اين حادثه دشمن ز سرم افسر برد
وز سر من صدف خاک گران گوهر برد
چرخ پير از بَرِ من تازه جوان مادر برد
نه همين مادر من مادر پيغمبر برد
خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد
مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد
*
مادري ديده ام و پهلوي بشکسته ي او
ناله ي روز و شب و گريه ي پيوسته ي او
کشتن محسن و آن طاير بشکسته ي او
ناتوانيّ و نماز شب بنشسته ي او
مادر از من رخ نيلي شده بر مي گرداند
بيشتر ز آتش غمها دل من مي سوزاند
*
پدرم داد شريک غم خود را ازدست
دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غير ببست
وز همه خلق بريد و به غم او پيوست
زانوي خويش بغل کرده و در خانه نشست
داغ مادر زده آتش به جگر از يکسو
غربت و خانه نشينيّ پدر از يکسو
*
بود در سينه هنوز آتش داغ مادر
که فلک طرح دگر ريخت مرا سوخت جگر
سحرم داد منادي خبر مرگ پدر
خبر قتل پدر داد قضا بر دختر
ديدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خون سر او هاله به دور قمرش
*
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم
دو گل سر سبد از باغ پيمبر دارم
دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم
غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده
به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده
*
پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشيدم
جگر پاره ي او را به لگن خود ديدم
شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنيدم
تيرباران شدن جسم حسن بشنيدم
رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسين
شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عين
*
بعد از آن واقعه ي کرببلا پيش آمد
گاه جانبازي در راه خدا پيش آمد
سفر تشنگي و داغ و بلا پيش آمد
چه بگويم که در اين راه چها پيش آمد
اين سفر بود که با هستي من بازي کرد
قامتم خم شد و اسلام سرافرازي کرد
#علی_انسانی
ادامه👇👇👇
ادامه☝️☝️☝️
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
آنکه را بود برادر به سفر من بودم
تير غمهاي ورا گشت سپر من بودم
کرد از هستي خود صرف نظر من بودم
کرد قربان برادر دو پسر من بودم
دست گلچين دو گل احمر من پرپر کرد
ره سپر سوي جنان بدرقه ي اکبر کرد
*
خواهر اينگونه کجا دهر به خاطر دارد
به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد
جسمشان چونکه برادر به حرم مي آرد
مادر از خيمه ي خود پاي برون نگذارد
ديدم ار ديده ي او چهره ي خواهر بيند
شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشيند
*
روز عاشور چگويم به چه روز افتادم
داستاني است که هرگز نرود از يادم
هيجده محرم خود را همه از کف دادم
کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم
روز طي گشته نگويم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
*
آن زمان گو که بگويم چه بديدم آنشب
خارها بود که از پاي کشيدم آنشب
تا سحر از پي اطفال دويدم آنشب
داد روي سيه و موي سپيدم آنشب
ـنکه مي سوخت به حال دل ما آتش بود
کاست از عمر من و سرکشي خود افزود
*
شب من يکطرف و جمع پريشان يکسو
هستي سوخته يکسو دل سوزان يکسو
مادران يک طرف و نعش عزيزان يکسو
کودکي گم شده در دشت و بيابان يکسو
چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم
با نماز شب بنشسته ي خود سر کردم
*
با اسارت پي آزادي قرآن رفتم
با يتيمان و سر پاک شهيدان رفتم
راه ناطي شده در کوفه به زندان رفتم
گنج بودم من و در شام به ويران رفتم
بهر اطفال چو احساس خطر مي کردم
خويش بر کعب ني خصم سپر مي کردم
*
گر چه هر غم بنوشتند به پيشاني من
عالمي گشته پريشان ز پريشاني من
چشم تاريخ نديده است بخود ثاني من
قدرت روح مرا بين ز سخنراني من
که شهادت ز برادر شده تبليغ از من
و آن بياني که کند کار دو صد تيغ از من
*
شاميان هلهله ي فتح در اين جنگ زدند
ما عزادار ولي در بر ما چنگ زدند
در دل ريش از آن چنگ زدن چنگ زدند
بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند
طاق شد طاقتم از محنت و بي تاب شدم
شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم
*
در سفر شاهد هجده سر بي تن گشتم
شاهد راه حق و عشق برادر گشتم
قصه کوته ز سفر سوي وطن برگشتم
ليک با همسر خود تا که برابر گشتم
آمد از دور ولي تا نظر انداخت مرا
مات و حيرت زده شد بر من و نشناخت مرا
*
اين سفر موي من آشفته تر از حالم کرد
همچنان طاير بشکسته پر و بالم کرد
قامت چون الفم ديد و ز غم دالم کرد
حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد
گشت پشتم خم و رختم سيه و موي سپيد
جاي من کوه اگر بود ز هم مي پاشيد
*
کن از اين قصه ي پر غصه گذر انساني
ديگر از ماتم من نام مبر انساني
زدي آتش به دل جن و بشر انساني
چونکه ريزي ز سر خامه شرر انساني
گر چه پر شور سرودي نمک از ما داري
گر چه شيرين شده شعرت کمک از ما داري
#علی_انسانی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#اربعین_حسینی
#غزل
🔹از آن ساعت...🔹
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمیبردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم
به یادم مانده آن روزی که میجستم تو را اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزهها کردم
تو را ای آشنایِ دل اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم
تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم
بهسان شمع، آبم کرد بانگ آبآب تو
اگرچه تشنه بودم چشمههای چشم وا کردم
میان خیمههای سوخته همچون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم..
ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
#علی_انسانی
#شهادت_امام_رضا
#غزل_مرثیه
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
زیباست رخ ماه پس از نمنمِ باران
ای اشک مَیا، آمده تنها پسر من
این طفل، عزیز است و جگرگوشهٔ زهراست
بهتر که نداند چه شده با جگر من
زآن لحظه که با کعبه خداحافظیام دید
دانست که برگشت ندارد سفرِ من
ای دیده مکن گریه که شد وقت تماشا
ای اَبر برو، تا ز در آید قمر من
نُه ساله مگو، ماهِ شب چارده است او
زین روست به در دوخته شد چشم تر من
بُردم به دل خاک، دل چاک و پس از مرگ
گیرید ز داغ دل لاله خبر من
#علی_انسانی
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
این یک، پیِ آتش زدن جان برخاست
وآن یک، بنشاند تیرها بر تن تو
#علی_انسانی
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
#وداع
#دوبیتی
ای رویِ تو روز و مویِ تو چون شب من
بر سوز دلت سوخت دلِ مركب من
از بابِ جگر سوخته ات بوسه مخواه
ترسم كه بسوزد رُخ تو از لبِ من
#علی_انسانی
#حضرت_عبدالعظیم
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته
صراط را زهمین راه مستقیم گرفته
تو از عشیرۀ عشقی تو از قبیلۀ قبله
که عطر، مرقدت جنة النّعیم گرفته
گدای کوی تو امروزه نیستم من و دانی
سرم به خاک درت اُنس از قدیم گرفته
همیشه سفرۀ دل باز کرده ام به حضورت
که فیض باز شدن ، غنچه از نسیم گرفته
برین بهشت مجسّم قسم که زائر قبرت
به کف برات نجات خود از جحیم گرفته
همیشه عبد ، حقیر است در برابر معبود
به جز تو کی سِمت عبد با عظیم گرفته؟
مَلک غبار زِ قبر تو تا نرُفته نرفته
در این مُقام ، فلک خویش را مقیم گرفته
چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم
که هر کبوتر تو ذکر یا کریم گرفته
کسی که زائر تو شد ، حسین را شده زائر
که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته
#علی_انسانی
#حضرت_معصومه_مدح
مرقد زهرا اگر گُم ست به مردم
دل بنما رهنما و راه مکن گُم
شو چو غبار قبور، خاکی و «اِجلِس»
ورنه بگویند در بقیع، تو را «قُم»
باب ولایت نبستهاند به رویی
بحر عنایت کند هماره تلاطم
شکر، به سر سایهء دو فاطمه داریم
مشهد آن در مدینه، مضجع این قم
منطق توحیدیاش مروّج مذهب
خانهء خورشیدیاش منوِّر انجُم
گر که ز کویت سوی بهشت برانند
میخورد آدم دوباره دانهء گندم
ای همه ایران ز لطف تو به تنعّم
کفتر تو «یا کریمه گو» به ترنُّم
طور یقینست محضر تو و آرد
نور کلامت، کلیم را به تکلّم
نزد تو بانو، به خوشه چینی عصمت
مریم، زانو زند به رسم تعلُّم
مرجع و ملجأ تویی برای مراجع
روی نیاز همه به تو به تألُّم
کرده غبار تو خاک بر سر اکسیر
باشد اگر آب، باطلست تیمّم
فوج ملائک ستادهاند یکایک
دست به سینه، به لب سلام علیکم
خواستنِ آب، از سراب چه خامی
جز ز کریمان، کرامتست توهّم
توشهء موری که هست، خوشهء حُکمت
گو به سلیمان بر او مدار تحکّم
عمّهء معصوم و اُخت و دُخت امامی
با تو ز هر سو کرامتست و تکرّم
طاهرهء کاظمی و عین طهارت
فاطمهء سوّمی و زینب دوّم
نام تو معصومه و کریمهء عترت
نم ز کف تو فزونتر از یَم و قلزم
حجّ تو مقبول باد و سعی تو مشکور
چون به سرت بود طوف قبلهء هفتم
نفس به آتش مرا نشانده نگاهی
جز به در تو کجا روم به تظلُّم؟
#علی_انسانی
#حضرت_معصومه
باز هم رو بر این در آوردم
بهر این آستان ، سر آوردم
گفتم از پا فتاده ام ، گفتند
رو بر این در بیاور آوردم
چه جز آلودگی ، به همراهم؟
در حریمی مطهر آوردم
باغ طاعت ز خشکسالی سوخت
شاخ بی برگ و بی بر آوردم
همه جا ، تیربار و آتش بود
لاجرم ، رو به سنگر آوردم
گر چه تر دامنم ز کرده ، ولیک
اشک را دامنی تر آوردم
هر زمان زد هوای قم به سرم
گویی از شوق ، پر در آوردم
بر حریمت که باب حاجات ست
داورم داده ، باور آوردم
از جوار رضا رسیده ، سلام
از برادر به خواهر آوردم
دل نباشد درون سینه که من
با خود اسپند و مجمر آوردم
وز دل خون چکان خود ، شب و روز
دیده ای خون فشان تر آوردم
مرهمی نه ، به روی زخم دلم
پدرم ، داغ دختر آوردم
دست ، خالیست لیک با شعرم
حب زهرا و حیدر آوردم
بیت بیت ام به یاد اهل البیت
یک سبد گل معطر آوردم
شعرم از سوز روز عاشوراست
بوی گل های پرپر آوردم
مورم و خوشه چین خرمنشان
توشه ای بهر محشر آوردم
#علی_انسانی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#مثنوی
🔹عقیلهٔ هاشمیان🔹
...تو کیستی؟ که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
تویی جگرگوشهٔ آل کسا
به درک تو عقلِ رسا، نارسا...
چشم علی محو تماشای تو
به جای پای فاطمه پای تو...
تو بودهای سنگ صبور همه
تو بردهای فیض حضور همه...
دفاع تو، صبر تو، احساس تو
حسین تو، حسن تو، عباس تو...
روی تو حسرتِ دل آفتاب
موی تو شب ندیده حتّی به خواب
خاک رهت به عرش پهلو زده
پیش قدِ تو سرو زانو زده...
مدرسهٔ تو دامن فاطمه
معلّمی ندیده و عالمه
صدای تو دل از علی میبرد
ناز تو را فاطمه هم میخرد
فاطمه فخر مصطفی بر همه
از تو ولی، فخرکنان فاطمه...
نیست فلک به قدر، هم پایهات
ندیده همسایهٔ تو سایهات
عمۀ ساداتی و زینِ اَبی
عقیلهٔ هاشمیان زینبی
لبت «یکی گوی» دو تا نگفته
هر چه شنیده جز خدا نگفته
ولادتت ولادت گریه بود
گریهٔ تو شهادت گریه بود
ای تو، به هر غمی امید حسین
کشتهٔ عشقی و شهید حسین
تو روح صوم و معنی صلاتی
تو ساحل سفینۀ نجاتی...
نام شما هر دو به دنبال هم
آینهٔ همید و تمثال هم
معنی اگر ز خالق و رب یکیست
نام حسین و نام زینب یکیست...
#علی_انسانی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بستر
شده هلالی مه منیرم
کمانِ قدّش، زند به تیرم
اگر روَد همسر جوانم
کند برایِ، همیشه پیرم
برای گریه، بهانه دارم
که چار کودک، به خانه دارم
پرستوی من، اگر کند کوچ
سراغ او از کجا بگیرم
کتاب عشقم، ورق ندارد
نماز شب را، رمق ندارد
برای عمرم، نمانده عمری
بدون او من زعمر سیرم
به گوش او تا صدایم آید
به زحمت آید که در گشاید
خدا کند بیش از این نمانم
خدا کند پیش از او بمیرم
مرا اگر دست بسته دیدی
به کنج خانه نشسته دیدی
امیر صبرم نه من اسیرم
اسیر یارم ولی امیرم
#علی_انسانی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹آینۀ روشن خدا🔹
علی که آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
حدیث قدسی لولاک معتبر سندیست
که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود
به خشت خشت سرایت بهشت حسرت بُرد
که توتیای ملک گردِ بوریای تو بود
ملک حضور تو را در نماز عاشق بود
ولیک شیفتهتر از ملک، خدای تو بود
ز پا نشست علی تا تو راه میرفتی
که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود
نگاه بیرمقت با علی سخن میگفت
زبان دردِ دلت در نگاههای تو بود
به خانۀ دل او، نور داد و دلگرمی
جوابِ گرمِ سلامی که با صدای تو بود
ز گریهات همه هستی به گریه میافتاد
همین نه شهر مدینه پر از نوای تو بود
#علی_انسانی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹احرام آیینه🔹
خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل
خشت روی خشت نَه، دل روی دل
آستانش، آسمانِ آسمان
سقف، بالاتر ز بام کهکشان
پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش
وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش
خاک آن را، شُسته آب سلسبیل
گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل
ناودانریزش، بِه از ماءِ مَعین
بوریایش، گیسوانِ حور عین
روشنی زین خانه دارد، نور هم
روزَنَش، بُرده سبق از طور هم
کی به سینا پای، موسی میگذاشت
گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت
«لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای
رفته از این خانه، هر کس تا خدای...
هر تنی جان و، ز جان جانانهتر
هر گُهر از آن گُهر، دُردانهتر
دخترانت بانوان مریمند
هر دو در عِزّت عَلم در عالمند
تا تو هستی قبلۀ کاشانهام
کعبه میگردد به گِرد خانهام
::
ما غریبیم و شناسای هَمیم
دولت بیدار و رؤیای همیم
چون دو مصرع، روبرو با هم شدیم
شاهبیت شعر عشق و غم شدیم...
ای تبسّم، آرزومند لَبَت
ای سحر، مست از مناجات شَبَت...
نَفْسِ هستی زندۀ انفاس توست
چَرخشِ نُهچرخ، با دستاس توست
شد دل دستاس هم پابستِ تو
مفتخر از بوسهها بر دستِ تو
جانمازت، ای بهشت خانهام،
بُرده دل از خشت خشت خانهام
گو بگردانند روی از من همه
دوست تا زهراست، گو دشمن همه!
گو به آن، کز تیغ من در واهمهست
ذوالفقارم جوهرش از فاطمهست
با چه جُرأت در دلت غم پا بهشت
کوثر من نیست جای غم، بهشت
آسمانِ چشمِ تو تا اَبری است
کاسۀ صبرم پُر از بیصبری است
::
گفت: ای از تو، وجود مُمکنات
نی عزیز من! عزیز کائنات
ای تو را دست خدا در آستین
مرکز هستی، مشو خانهنشین
خیز و با داغت چو لاله خو مگیر
در بغل همچون جَنین، زانو مگیر...
غم مَبادَت ای سلام بیجواب
نیست در خفّاش، مِهرِ آفتاب
آتش باطل همه افروختند
بیشتر از در، دل حق سوختند
آدمی در صورت و، شیطانسرشت،
دوزخی افروخت، بر باغ بهشت...
شعلهها تا دامن ناهید رفت
دودِ در، در دیدۀ خورشید رفت...
زد به جان آتش مرا افسردنت
با جسارت سوی مسجد بردنت
دیدمت تنها میان دشمنان
با سلیمان، کینۀ اهریمنان
دیدم آنجا بازی تقدیر را
روبَهی بستهست دست شیر را
گفتم ای حقِّ نمک نشناخته!
دین عَلَم کرده به قرآن تاخته!
ای تو قلب قبله خونکرده! چرا؟
سوی مسجد میکشانی قبله را؟
هر که باشد اهل قبله، گو بیا
قبله این است و منم قبلهنما
آنکه آمد از درون قبله، اوست
تا بدانند اوست مغز و کعبه، پوست
قبله، بهر قبله باشد روی او
کعبه، قامت بسته بر اَبروی او
اختیار از اوست گرچه جبر، بست
تو نبستی دست او را، صبر بست...
نیست سرپیچی از او، در حَدّ شمس
شاهد من، ماجرای رَدّ شمس
اینکه بستی دست او را حیدر است
فاتح بَدر و حُنین و خیبر است
دستهایی را که صدها بت شکست
کس نمیبندد به غیر از بُتپرست
ذوالفقار خود اگر بیرون کِشد
مرگتان از خون مگر بیرون کِشد
گر به آتش حکم او لَب تر کند
خشک و تر را جمله خاکستر کند
چشمهاتان دیده در هر کارزار
بوده از این یَد، یلان را کار، زار
او کلید فتحها در مُشت داشت
او زِرِه در جنگها بیپُشت داشت
دست او بُتخانهها را پاک کرد
اِسمِ بُت با جِسم بُت، در خاک کرد...
::
خویش را دیدم چو از کعبه جدا
خانه، مَروِه کردم و مَسجد، صفا
یافتم میقات من پشت دَر است
حفظ «رَبُّ الْبَیت» از حج برتر است
رَمی شیطان کردم از اَمرِ جلیل
تا بگیرم کعبه از اصحاب فیل
بسته بودم پشت در، اِحرام خود
رَهسپَر کردم به مسجد، گام خود
سعی کردم تا نماند فاصله
از صفا تا مَروِه کردم هَروَله
گفتم او شمع است و من پَروانهام
برنگردم بی علی در خانهام
حجّ من، رخسار حیدر دیدن است
طوف من، دور علی گردیدن است
آن قَدَر ای قبلۀ بیتالحرام
دُورِ تو گشتم که شد حَجّم، تمام...
#علی_انسانی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹خاطرات🔹
..نیمهشب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان..
ظاهراً تشییع یک پیکر، ولی
باطناً تشییع زهرا و علی..
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک، آمال علی..
سینهاش آتشفشان، از هُرم آه
چشم او بر ماه، سر، دنبال چاه
زَمزَمش در چشم و لَب در زمزمه
در سخن با خاطرات فاطمه:
مرغ جانت از قفس، آزاد شد
رفتی اما دوست، دشمنشاد شد!
شب نهادی پا به کوچکخانهام
میبَرم شب هم تو را بر شانهام
خانهام را رشک گلشن داشتی
سوختی چون شمع و، روشن داشتی..
ذرهای مِهر تو در کاهِش نبود
بر لبت نُهسال، یکخواهش نبود!
بارها از دوش من برداشتی
جای آن تابوت خود بگذاشتی
ای تو را کار و عبادت، متصل
دستۀ دستاس، از دستت خجل
با تو، غم در خانۀ من جا نداشت
بَعد تو در جایجایش پا گذاشت
یاد داری خانه هرگه آمدم
با تپشهای دلم در میزدم؟
با صفای کامل و مِهر تمام
صد غمم بردی ز دل با یککلام
بس نگاه ناتمامم کردهای
با لب بیجان، سلامم کردهای
من که بودم با تو غرق آرزو،
خاک میریزم به فرق آرزو
نی علی از درد، گلگون گریه کرد
از غمت دیوار و در، خون گریه کرد
داغ تو بنیانکَنِ صبر علیست
خانۀ بیفاطمه قبر علیست..
#علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
علی که آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
حدیث قدسی لولاک معتبر سندیست
که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود
به خشت خشت سرایت بهشت حسرت بُرد
که توتیای ملک گردِ بوریای تو بود
ملک حضور تو را در نماز عاشق بود
ولیک شیفتهتر از ملک، خدای تو بود
ز پا نشست علی تا تو راه میرفتی
که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود
نگاه بیرمقت با علی سخن میگفت
زبان دردِ دلت در نگاههای تو بود
به خانۀ دل او، نور داد و دلگرمی
جوابِ گرمِ سلامی که با صدای تو بود
ز گریهات همه هستی به گریه میافتاد
همین نه شهر مدینه پر از نوای تو بود
#علی_انسانی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
سقوط قلعهی خیبر اگر به نام علیست
فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
ز شام تا به سحر دور خیمهها میگشت
که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
به لرزه بود از او پشت هفتپشت ستم
یل تو یکتنه یک تن نبود، لشگر بود
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود
اگر فتاد روی خاک میشود پرپر
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
#علی_انسانی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
مرثیه خوان داغ آتشینم
امّ بنین بودم و کو، بنینم؟
کشتی من دگر به گِل نشسته
داغ به روی داغ دل نشسته
ز نخلها سایه به سر ندارم
من آسمانم و قمر ندارم
ماه فلک، روی زمین که دیده است؟
امّ بنینِ بیبنین که دیده است؟
سوز دلم ز داغ او دائمی است
از قَمَرُالعَشیرةُالهاشمی است
عطای بیحد، از اَحَد داشتم
از اسدُالله، اَسَد داشتم
بَدر، کجا هلال ابروی او؟
ماه همه هاشمیان، روی او
رشید من که اسوۀ وفا بود
به هیأت و هیبت مرتضا بود
یلی نبوده هم ترازوی او
علی زده بوسه به بازوی او
شنیدهام که فرق او دوتا شد
ابروی پیوسته ز هم جدا شد
شنیدهام فتاده از پشت زین
آمده بیدست به روی زمین
ولی یَل من به فدای حسین
که پروراندمش برای حسین
ز کودکی غلام او خواندمش
دور سر حسین گرداندمش
گریۀ من بهر عزیز زهراست
مادر عباس، کنیز زهراست
شِبل علی، بازوی حیدری داشت
سری بر آستان رهبری داشت
ادب ببین که دست اگر فتاده است
تیر، به روی چشم خود نهاده است
#علی_انسانی
#حضرت_زهرا_مدح
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند، مادر سادات را
گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟
اختر تابنده بُرج شرف
گوهر رخشنده دُرج شرف
مایه فخریه خیرالبشر
دوستی و دشمنیاش، خیر و شر
ریزه خور سفره او، اولیا
در بَر او بر سَرِ پا، انبیا
روح نُبی ، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین
در شرف و عفاف، الگو تویی
به بانوان، بزرگ بانو تویی
به بیقرین ، نیست قرین تو کَس
و گر کسی هست، علی هست و بس!
بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد
جن و ملک، کمینه خیل توأند
خلق، عوالم به طُفیل توأند
حُب تو، شیرازه اُمّ الکتاب
سایهنشینِ مِهر تو، آفتاب
مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار
هم ز سَران، خود پسرانت سَرند
هم، همه مفتخر زِ تو مادرند
در صف محشر، چو رسد گام تو
محشر دیگر شود از نام تو
بهگاه غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه
دامن تو، حسین، میپرورَد
آنکه دل خدای هم میبرَد
فضه تو، معلم عالمی
که دارد از یَم کمالت نَمی
خانه تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف
صبر تو را نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم
عبادت و خدمت تو، متصل
دسته دستاس ز دستت خجل
چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمه یارَبت
#علی_انسانی