eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
◾ زبانحال حضرت‌ (ع) یادم نمیرود به حرم ذکر آب آب هم‌اشک‌شیرخواره‌وهم ناله رباب یادم نمیرود که سه شعبه چها نمود از تیرحرمله که شده کودکی بخواب یادم نمیرود که علم واژگون شده چشمی‌کنارعلقمه تاغرقه خون شده یادم نمیرود که علمدار کشته شد درپیش‌چشم عمه‌ی ما لاله‌گون شده یاد نمیرود که ز مرکب علی فتاد جدم به روی صورت او صورتش نهاد یادم نمیرود که تنش پاره پاره شد عمه رسید و بر تن او جان تازه داد یادم نمیرود که گل مجتبی چه‌شد جسمش‌به‌خاک تیره‌ی کرببلاچه‌شد یادم‌نمیرودکه‌چسان سینه‌اش شکست اهلا من‌العسل ز جفا در بلا چه شد یادم نمیرود که به گودال قتلگاه عمه رسید و ناله زنان گفته آه آه یادم نمیرود زقفا سر بریده شد از تله زینبیه همه چشم در نگاه یادم نمیرود که چگونه ز کین شکست با پای چکمه شمر به عرش خدا نشست یادم نمیرود که سری تا به نیزه شد غارت شده‌ست پیکر و انگشتری ز دست یادم نمیرود که به کوفه چها شده‌ست سرهای‌هرشهیدبه‌روی نیزه‌هاشده‌ست یادم نمیرود که سر شیرخواره هم بر روی نیزه از ستم اشقیا شده‌ست یادم نمیرود که به سر سنگ کین زدند از روی ناقله عمه‌ی ما را زمین زدند یادم نمیرود که به سر آتشم فتاد از روی بام شراره به حبل‌المتین زدند یادم نمیرودکه به بزم شراب بود راس بریده‌که‌به‌خونش خضاب‌بود یادم نمیرود به‌لبش چوب میزدند آیا سزای‌‌ناطقه‌اش این جواب بود .
. مصیبت علیه السلام یک عمر به یادِ غمِ سر آه کشیدم خوردم چقدَر خونِ جگر اه کشیدم هر لحظه به یادِ حرمت روضه گرفتم در خانه وُ در کوی وُ گذر آه کشیدم یادِ تنِ صد تکّه‌یِ تکبیر که چیدی .… بر رویِ عبایت تو پدر آه کشیدم یادِ بدنی که سـمِ اسبان به همَش ریخت با ضجّه وُ دو دیده‌یِ تر آه کشیدم اِی وای از این حرمله خون بر دلِ ما کرد آه از اثرِ تیرِ سه‌پر آه کشیدم مشک ُو عَلم وُ دست ُو بدن مانده رویِ خاک شد پخش وُ پراکنده قمر آه کشیدم از خنجرِ کندی گِله کردم که بریده سر را چه بد از جسمِ پدر آه کشیدم کابوسِ شبم نعلِ جدیدِ سمِ مرکب نوشیده‌ام از آب اگر آه کشیدم گفتند عوض می‌شود این حال و هوایت حالا برو چندی به سفر آه کشیدم بازار نرفتم مگر اینکه بزنم زار با دیدنِ معجر گلِ سر آه کشیدم از کوفه بدم آمده است شام نگویید من منتظرم جایِ نظر آه کشیدم علیه_السلام .
🔥🖤😭 پیشکش به (ع) این آقا ................ مردم! چه کشید در این آقا از هرچه داشت خبر این آقا در ، هزار بار دستانش رفت بر و بر و این آقا می‌رفت و می‌آمد نفسش با سختی آری شده بود این آقا که به جان افتاد نسوخت آنقدر که داشت این آقا در به دل رفت کرد از وسط ، گذر این آقا شد و شنید از سر هرآنچه که باید از این آقا هم دل‌نگران خواهرش بود هم دل‌نگران یک این آقا چه به روزش آورد دید از همه بیشتر این آقا باید که میان باشی تا درک کنی چه رفت بر این آقا شد آب، میان چون شد قطره به قطره این آقا مثل عمویش جگرسوخته بود از بس که جگر داشت جگر این آقا با در بر داشت این آقا در ظاهرِ امر، شاخه‌‌ای بود اما بر شد این آقا امروز نبود روزیِ و در نبود اگر این آقا
علیه السلام در جسم جهان فیضِ بهارانم من عالم چون زمین تشنه، بارانم من در زهد دلیل پارسایان جهان در عشق، امامِ جان نثارانم من فرزند حسین و زینت عبّادم شایسته ترین سجده گذارانم من با این همه منزلت ز سوز دل و جان روشن گرِ بزم سوگوارانم من چون لاله همیشه از جگر میسوزم چون شمع همیشه اشک بارانم من دردا که چه آورد قضا بر سر من! ای کاش نمیزاد مرا مادر من! من نورِ دلِ پیمبر و زهرایم روشنگرِ بزمِ عترت طاهایم افروخته تر ز شمع افروخته ام دل سوخته تر ز لاله ی صحرایم با ذکرِ دعا و خطبه و اشک و پیام من حافظِ انقلابِ عاشورایم بیمار فتاده در دلِ آتش و خون لب تشنه ی خسته بر لب دریایم آن طُرفه شهید زنده ام من که به عمر از تیغِ جفا بریده اند اعضایم دردا که چه آورد قضا بر سرِ من! ای کاش نمیزاد مرا مادرِ من! آنم که به هر گام خطر ها دیدم در هر نفس از ستم شرر ها دیدم با آن که ز کربلا، دلم خونین بود در شام همى خون جگر ها دیدم با آن كه به خاک و خون بدیدم تن‌ ها بر عرشه ی نیزه نیز، سر ها دیدم در باغِ به خون نشسته ی کرببلا افتاده، قلم قلم، شجر ها دیدم یک سو، تن صد چاک پدر هاى شهید یک سو، تن پامال پسر ها دیدم دردا که چه آورد قضا بر سرِ من! ای کاش نمیزاد مرا مادر من! من دیده ام آنچه را که دیدن سخت است دیدن نه همین، بلکه شنیدن سخت است از ورطه ی طوفان زده ی آتش و خون بر ساحل آرزو رسیدن سخت است هفتاد و دو تن ز بهترین یاران را دیدن به زمین و دل بریدن سخت است بار غل و زنجیر، چهل منزل راه با پیکر تب دار کشیدن سخت است جان بخش بُوَد صداى قرآن امّا از رأس پدر به نىْ شنیدن سخت است دردا که چه آورد قضا بر سرِ من! ای کاش نمیزاد مرا مادر من! مرحوم
علیه‌السلام 🔹شمع قافله🔹 در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت... با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب جز دود آه بر سر خود سایه‌بان نداشت گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت... حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
علیه‌السلام 🔹لالۀ تبدار🔹 چون که در قبله‌گه راز، شب تار آیی شمع خلوتگه محراب به پندار آیی می‌برد نور سحر، قدر شبانگاه چراغ قرص ماه از نظر افتد چو شب تار آیی باغ، از گرمی خورشید رخت می‌سوزد اگر ای لالۀ تبدار به گلزار آیی بندۀ عشق تو در هر دو جهان آزاد است کی توان دید که در بند گرفتار آیی همه از حجرۀ دل اشک به چشمان آرند گر شوی مشتری غم، سر بازار آیی تربت کوی حسین است، دوای همه درد از شفاخانه سبب چیست که بیمار آیی شد خرابه خجل از ارزش گنجینۀ خویش چون تو را دید که با چشم گهربار آیی سایۀ لطف تو گسترده به اطراف جهان مصلحت چیست که در سایۀ دیوار آیی نیست پیوسته، «حسان» طبع تو خلاّق سخن مگر از جلوۀ دلدار به گفتار آیی
علیه‌السلام 🔹راوی زخم🔹 در تب و تاب تو آتش به دلم شعله‌ور است خیمهٔ عمر من از داغ غمت پرشرر است بگذارید بگویم، که نگفتیم چه‌قدر این جهان از غم بسیار شما بی‌خبر است تیغ‌ها سجده‌کنان نیت قربت کردند چیست سجاده‌شان؟ مخمل زخم پدر است.. سنگ‌باران شدی ای کعبه و آتش‌باران آتش طعن به روی جگرت بیشتر است ای کبوتر خبر صبح قریب آوردی گرچه دیدند که زنجیر بر این بال و پر است خطبه را تیغ گشودی پی خیبرشکنی همه گفتند مگر چاره به‌جز «الحذر» است؟ آن علی بن حسین بن علی تیغ به کف این علی بن حسین بن علیِ دگر است راوی چند سفر عُسر و اسارت؟ هرگز! چشم تو راوی دعوت به سلام و سحر است چشم‌هایت همهٔ عمر شده لجّهٔ خون راوی زخم عمیقی‌ست که روی جگر است
علیه‌السلام 🔹تو تبدار اباالفضلی🔹 زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟ دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری بخوان در نیمه‌شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی» بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ» غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس ملائک بر سر سجاده‌ات جمعند بسیاری...
علیه‌السلام 🔹صفای سحر🔹 گرچه تا غارت این باغ نمانده‌ست بسی بوی گل می‌رسد از خیمۀ خاموش کسی چه شکوهی‌ست در این خیمه که صد قافله دل می‌نوازند به امید رسیدن، جرسی... ای صفای سحری جمع به پیشانی تو! باد پاییم و به گردت نرسیده‌ست کسی... چه صمیمی‌ست خدایی که تو یادم دادی! لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی باز شب آمد و من ماندم و این گریه و نیست جز ابوحمزۀ طوفانی تو همنفسی
علیه‌السلام 🔹شعلۀ باران🔹 می‌نویسند جهان چهرۀ شادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موج‌ها پشت سر او همه صف می‌بستند سر سجاده که دریا دل بی‌تابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت بعد از آن واقعه با شعلۀ باران می‌سوخت او که یک عمر فقط گریه و بی‌خوابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت
بین هیئت چونکه تقدیر مرا هم بسته اند طالع بخت سیاهم را محرم بسته اند گرچه من اسباب زحمت بوده ام اما بیا روی گلبرگ دو پلکم باز، شبنم بسته اند کار من با گریه کردن راه می افتد فقط چشم خشکم را به آب چاه زمزم بسته اند روضه ها که جای خود، انگار حاجت می دهند خانه هایی که سر دیوار، پرچم بسته اند من به هر در می زنم، درها به رویم بسته است آی مردم! کربلا را هم به رویم بسته اند خوش بحال زائرانی که برای اربعین کارشان را با امیر هر دو عالم بسته اند هم امیر کاروان کربلا بر نیزه هاست هم اسیران را بهم با قامت خم بسته اند من بمیرم پای زین العابدین تاول زده آتش و زخم سرش را باچه مرهم بسته اند استخوان گردنش در بین راه آسیب دید وای از آن زنجیرها که سفت و محکم بسته اند
بهت حق ميدم آقاجون كه خون جاريشه از چشمات كـه بُــردن عمّه جانت رو ، دمِ دروازه ي سـاعـات ميگم با ناله و گريه ، بميــرم واسَــت اي آقــام ميگي با ناله و گريه ، اَمون از شام اَمون از شام چه قدر رقّـاصه آوردن ، چه قدر بي دردِ لَـجّـاره نـمي دونن مگه اينا ؟ كه اين خــانوم عــزاداره پـوشيدن پيرهنايِ نـو ، يه مُشت نامرده "لامذهب" فقط سنگــه كه از رو بام ، خوش آمد ميگه به زينب پريشون ، زار ، دلخسته ، طنابي دستاشو بســته سرِ راش هركي وايساده ، شراب تو دستشه مـستـه سَـــرِ مردايِ دنيا رو ، زدن بر نيزه ها ، اي واي داره خون مي چكه رو خاك ، از اين سرنيزه ها اي واي ببين قرآن و رو نيزه ، كه آيه آيــه مي خــونه كــنارِ ناقه ي زينب ، سرِ عبّاس ، گريــونه سر شش ماهه با اينكه ، به ني با پارچه بنده اگه دقّت كني پيـداس ، هنوزم داره مي خــنده رقيّـــه با سر انگشتش ، داداشش رو نشون ميده ربابم ديدتش انــگار ، كه دستاشو تـكون ميده ميگه ليلاي غمديده ، بمــيرم واسَت اي مادر كه ديدم از رويِ نيزه ، سرت افتاد علي اكبر ميونِ اين همه دشنام ، ميونِ اين همه آزار الهي وا نشه پايِ ، بي بي زينب سرِ بازار سراغ از عمّه مي گيرن ، سياهي ها كبودي ها تلافي مي كنن امروز ، سرِ كوچه ، يهودي ها