eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. چشمِ او باز شد وُ چشمِه نشسته به تماشا سامرا دارد از امشب علیِ عالیِ اَعلا چه‌جمالی؟! چه‌وقاری؟!چه‌کمالی؟!چه‌شکوهی؟! گلِ تکبیر نشسته به لبِ حضرتِ زهرا علی از نسلِ رضا ُو علی از نسلِ حسین ُو... علی از نسلِ علی ُو علی از جنسِ مسیحا نفسَش مُرده کند زنده پس اِکسیرِ حیات است کیمیایِ نظرش ساخته از سنگ  طلاها این مرادِ دو‌جهان وُ پسرِ بابِ مراد است هر دری بسته شود جز درِ  فیضیه‌یِ مولا هادیِ آلِ امیر است وُ مسیری به غدیر است پسرِ شیرِ خدا علّت آرامشِ شیر است خوش به حالِ سائلی که بِنِشیند سرِ راهت نانِ او می‌رسد از دستِ تو با نازِ نگاهت لقمه‌ای که تو بگیری نانَش از تنورِ زهراست روسفید است غلامِ خانه‌زادِ رو‌سیاهت زائر از سمتِ خراسان طرفِ کرب‌وبلا رفت در حریمت روزی‌اش شد چند ساعت استراحت وسطِ جامعه پیچید شمیمِ گلِ نرگس به فدایِ تو ُو اصل وُ نسب ُو نسلِ چو‌ ماهت ما نداریم شبیهِ تو  ندیدیم مثالی در فِصاحت   در بِلاغت  در صِراحت  در مِلاحت اسداللّه ضمیری    ولی‌ُاللّه سَریری اصلاً آقا تو‌ به دنیا آمدی دست بگیری گِره به کار ندارم دستگیرم که تو باشی با تو دورم زِ غرور وُ حسد ُو کِبر ُو حواشی منِ مجنون اگر این جادّه را پیش گرفتم نَه حَواسم به غم است ُو نَهَراسم زِ خراشی با شما قلبِ من آرام و قدمهامْ بلند است بی تو یک‌دَم که بمانم می‌شوم من متلاشی از بهشتی که شنیدیم وُ فراوانیِ نعمت من که می‌خواهم عزیزم گوشه‌ای را که تو باشی آمدی تا برسانی دلِ ما را به غدیر ُو .... آمدی تا نمکی بر رویِ این زخم بپاشی زخمیِ روضه‌یِ شاه وُ ماهِ رویِ نیزه‌هایم از اهالیِ غدیر وُ بی‌قرارِ کربلایم
. مسمط مربع بزرگداشت من و این خانواده معنی عین الیقین هستیم تبارک می خورد سوگند که ما بهترین هستیم خدا دانـَد ستـون آسمـانها و زمـین هستیم تمام شـرح قـرآن مبین و روح دین هستیم بگو با قوم نـَجرانی اگـر نفـرین کـنـد زهـرا قیامت می شود برپا و می ریزد به هم دنیا محـمد عاشق و معشوق را همراه خود دارد خودش خورشید نورانی نظر بر ماه خود دارد در این پَنـجی که می بینی دل و دلخواه خود دارد نـگاه خـاصّـی حـتـماً به ثـارالله خـود دارد فراوانـند کـفـّار و قَلیلی بی کران دیدند ندارم شک که حتـی از همین اطفال ترسیدند اگرچه ظاهراً کوچک ولی مردان میدانند فقط با طرفةُ العیـنی عـَوالم را بچرخانند دو شیر حیدری از نسل پاک شیر یزدانند فدای این دو فرزنـدم ... فداییان قرآنند کـریـم آل طاهـا و امیـر کـربلا دارم علی دارم چه باکی از اَراجیف شما دارم نیازی نیست شـیر لشـکرم شمـشیر بردارد امان از لحظه ای که فاطمه چشمان تر دارد نگاه کوثر من قدرت شـَقُّ القمـر دارد اگرچه پشت در مسمار در بطن پسر دارد بخوان ای جبرئیل آیات ناب آل عمران را به حـقِّ فاطـمه پایان بده ایام هـجران را
. مُسمّط مربّع مدح و مرثیه سلام اللّه علیها جبلُ‌الصّبرِ حرم قلّه‌یِ عزم و جبروت وقتِ خطبه علی وُ فاطمه هنگامِ سکوت مات وُ مبهوتِ کراماتِ تو اَرض و ملکوت مثلِ تو نیست چه بر خاک چه اوجِ لاهوت دخترِ شیرِ خدا شیرزنِ درگاهی در حیا فاطمه در خطبه ولیُ‌اللّهی تو حسینی و حسین از تو پیمبر شده‌ای سوره‌یِ کوثرِ دربارِ برادر شده‌ای مثلِ صدّیقه عفیفی و مطهّر شده‌ای خطبه خواندی همه دیدند که حیدر شده‌ای خطبه خواندی و تنِ لشکرِ کوفه لرزید چشمهایِ تو به فرمانِ خدا می‌بارید قدمت بر رویِ چشمانِ ترِ کرب‌وبلا مادرِ گریه و پیغامبرِ کرب‌وبلا خط به خط خاطره‌هایِ سفرِ کرب‌وبلا بر سرت ریخت همه دردسرِ کرب‌وبلا دردسر پایِ سرِ یار کشیدی آری پایِ سر از کفِ پا خار کشیدی آری لشکری یارِ تو را گوشه‌یِ گودال کشید مویِ دلدارِ تو را پنجه‌یِ دجّال کشید نعل‌ها هر طرفی پیکرِ پامال کشید چنگِ نامرد که آویزه و خلخال کشید بر رویِ نیزه سری قاریِ قرآن شده بود مثلِ مادر همه‌جوره بدنت بود کبود زینب اِی فاطمه‌‌یِ دربه‌درِ کوفه و شام سنگها سویِ سرت پرت که می‌شد از بام کوفه خندید و شده سهمِ تو نیش و دشنام عصمةُاللّه‌‌‌ کجا ؟! خرابه و بزمِ حرام همه جا یاورِ دین بودی و دلدارِ شهید ندبه‌خوانی برسد تا که بخواند « وَ نُرید »
. مُسمّط مربّع سلام اللّه علیها‌‌ هر چند مانده رویِ گونه جایِ پنجه چشم‌انتظاری کشته من را نَه شکنجه عمّه پس از آن غصّه‌ها و درد و رنجِ ..... کرب‌وبلا و کوفه و شام است گنجِ ..... پُر اَرزشی بر رویِ زانوهایِ خسته امّا غبار و دود بر رویش نشسته آن گنجِ پنهانی که بر نیزه عیان شد دیدی هدف با سنگهایِ کوفیان شد لبهایِ خشکی جابه‌جا با خیزران شد آمد خرابه عاقبت مهمانمان شد هر کس که این رگ‌هایِ پاره پاره دیده حتماً به خود گفته که سر را بد بریده !!! از هر رگِ پاره شده گل‌بوسه چیدم قرآن که می‌خواندی تو رویِ نِی شنیدم بر رویِ پنجه ایستادم آه دیدم افتاد از نیزه سرِ یارِ شهیدم آرامشم از رویِ نی افتاده با سنگ به گیسویم زد بی‌حیایی پایِ سر چنگ وای از غروبی‌‌ که تو رفتی وای بر ما بعد از تو شد پایِ حرامی در حرم واٰ آنقدر سیلی خورده‌ام در راه بابا دیگر نمی‌بیند دو چشمم مثلِ زهرا جایِ لگد مانده به پهلویِ رقیّه می‌سوخت معجر بر رویِ مویِ رقیّه خسته شدم از طعنه و زخمِ زبان‌ها کرده نفوذ این دردها تا استخوان‌ها ای وای از شمر و شَبَث زجر و سنان‌ها پایِ سرت چه بر سرِ این قدکمان‌ها ..... آورده دنیا که شدیم از جانمان سیر در روضه‌ها شد عمّه‌جانِ ندبه‌خوان پیر
. از تَهِ دل کشید آهی تا .... دلش آرام گیرد آه نشد با خودش گفت این امانت را می‌رسانم به خیمه‌گاه نشد پسری که درونِ رگهایش خونِ سرخِ یلِ جمل جاری‌ست بی عمو در حرم نمی‌ماند یک‌تنه ارتشِ فداکاری‌ست از رویِ ذوالجناح وقتی که .... شد عمو سرنگون دلِ او ریخت دستش از دستهایِ عمّه کشید مثلِ شیری به سمتِ دشت گریخت حسن از خیمه‌گاه می‌آید تا نباشی غریب در صحرا پابرهنه به سمتِ شاه دوید یادم افتاد روضه‌یِ زهرا پابرهنه دوید مولا را این چنین بینِ‌ کوچه‌ها نبرید دستِ او شد گِره به شالِ علی من نمردم‌‌ امام را نبرید ای امان از غلافِ قنفذ که .... رویِ بازویِ یاسِ نیلی خورد ناگَه افتاد دستِ عبداللّه چشمِ او تار دید .... سیلی خورد ؟! مثلِ مادربزرگ چشمش تار بازویش مثلِ فاطمه افتاد پسرِ غیرتیِ شیرِ جمل پیش از روضه‌یِ حرم جان داد پیکرش مانده رویِ دستِ عمو تَهِ گودال تا غروبی‌‌ که ..... نعلِ حیوان عوض شده یعنی .... باید اِی اسب پا بکوبی که .... هیچ ردّی نماند از این تن بدنِ او یکی شود با دشت اهلِ روضه سوال دارم من جسمِ کودک به خیمه‌ها برگشت؟! طبقِ مقتل دو تن شده دَرهم زیرِ سُم‌هایِ اسب واویلا بدنش شد کبود مثلِ حسن صورتش نیلی است یازهرا‌‌ سر او رویِ نیزه بود که رفت چنگِ نامرد سویِ آویزه ندبه‌خوان شد سرِ غیورِ حرم خیره بر خیمه دیده‌یِ هیزِ .... یک حرامی شده زبانم لال حرفِ خلخال و معجرِ زنهاست عمّه‌جانِ رقیّه در بینِ‌ ..... لشکری از حرامیان تنهاست
. از تَهِ دل کشید آهی تا .... دلش آرام گیرد آه نشد با خودش گفت این امانت را می‌رسانم به خیمه‌گاه نشد پسری که درونِ رگهایش خونِ سرخِ یلِ جمل جاری‌ست بی عمو در حرم نمی‌ماند یک‌تنه ارتشِ فداکاری‌ست از رویِ ذوالجناح وقتی که .... شد عمو سرنگون دلِ او ریخت دستش از دستهایِ عمّه کشید مثلِ شیری به سمتِ دشت گریخت حسن از خیمه‌گاه می‌آید تا نباشی غریب در صحرا پابرهنه به سمتِ شاه دوید یادم افتاد روضه‌یِ زهرا پابرهنه دوید مولا را این چنین بینِ‌ کوچه‌ها نبرید دستِ او شد گِره به شالِ علی من نمردم‌‌ امام را نبرید ای امان از غلافِ قنفذ که .... رویِ بازویِ یاسِ نیلی خورد ناگَه افتاد دستِ عبداللّه چشمِ او تار دید .... سیلی خورد ؟! مثلِ مادربزرگ چشمش تار بازویش مثلِ فاطمه افتاد پسرِ غیرتیِ شیرِ جمل پیش از روضه‌یِ حرم جان داد پیکرش مانده رویِ دستِ عمو تَهِ گودال تا غروبی‌‌ که ..... نعلِ حیوان عوض شده یعنی .... باید اِی اسب پا بکوبی که .... هیچ ردّی نماند از این تن بدنِ او یکی شود با دشت اهلِ روضه سوال دارم من جسمِ کودک به خیمه‌ها برگشت؟! طبقِ مقتل دو تن شده دَرهم زیرِ سُم‌هایِ اسب واویلا بدنش شد کبود مثلِ حسن صورتش نیلی است یازهرا‌‌ سر او رویِ نیزه بود که رفت چنگِ نامرد سویِ آویزه ندبه‌خوان شد سرِ غیورِ حرم خیره بر خیمه دیده‌یِ هیزِ .... یک حرامی شده زبانم لال حرفِ خلخال و معجرِ زنهاست عمّه‌جانِ رقیّه در بینِ‌ ..... لشکری از حرامیان تنهاست
. مُسمّط مربّع عاشورایی روضه‌یِ امام حسین علیه السلام کف می‌زنند چون کفِ گودال محشر است کف می‌زنند خنجرشان رویِ حنجر است کف می‌زنند صحبتِ ناموس و معجر است کف می‌زنند حرفِ اَلنگویِ دختر است کف می‌زنند دورِهمی در مقابلِ .... مَرکب که رَم کند که شود پیکرِ تو لِه بر رویِ نیزه رفته سرت وای بر حرم لِه شد حسین بال‌وپرت وای بر حرم در روضه سوخته جگرت وای بر حرم پایِ سرِ تو وُ قمرت وای بر حرم ...... دستی دراز شد طرفِ معجرِ کسی آتش گرفته روسریِ همسرِ کسی چنگی رسید و گوشِ کسی پاره‌پاره کرد بر این حرم حرامیِ هرزه اشاره کرد پُر چنگ‌هایِ خالی‌اش از گوشواره کرد یک دسته نبشِ قبرِ گلِ شیرخواره کرد پیشِ رباب کَنده شده از تنش سرش بر رویِ نیزه بسته شد ای وای مادرش پایِ سرِ به نیزه حرم پابرهنه بود ترسیده بود دختری از شعله‌ها و دود اعمالِ مسلمین که شده بدتر از یهود سیلی و تازیانه و مُشت و لگد .... کبود.... کرده تمامِ پیکرِ ناموسِ دربه‌در دیدی شدم عزیزِ دلم با که همسفر!!! همراهِ کاروانِ تو شد اَخنس و سنان آمد به لب به زیرِ لگد جانِ دختران قرآن نخوان که سنگ‌به‌دستند شامیان سیلی نخورده نیست کسی بینِ‌ کاروان با آه و گریه رد شدم از قتلگاهِ تو دلگرمیِ حرم شده نازِ نگاهِ تو بر رویِ نیزه سایه‌یِ رویِ سرِ منی گریان به فکرِ حالِ من و معجرِ منی شلّاق زد ولی تو فقط رهبرِ منی من پایِ سر سفر کنم و باورِ منی پایِ سرِ به نیزه سرِ خواهرت شکست دشمن طناب بر رویِ دستِ رباب بست بسته شده دو دستِ من و چشمِ نیزه آه می‌ریزد از گلویِ تو خون‌هایِ تازه آه مکشوفه شد عزیزِ دلم باز روضه آه دور وُ بَرِ من است پر از چشمِ هرزه آه این ابتدایِ روضه‌یِ ناموسِ مرتضاست ندبه بخوان که همسفرم شمرِ بی‌حیاست .
چه‌ها که با دل زینب نکرده این کوفه؟ تو نی‌سوار و منم کوچه‌گرد این کوفه چه سنگ‌ها که نشد پرت سوی محمل من به دست‌های زن و طفل و مرد این کوفه من از فراق نگارم عزا گرفته‌‌ام و گرفته جشن ظفر فرد فردِ این کوفه ادامه‌دار شده خاطرات کرب و بلا چه آتشی‌ست به پا در نبرد این کوفه به جای نان و رطب‌های هر شب بابا چه لقمه‌ها که نصیبم نکرده این کوفه به خاندان رسول خدا کنایه زدند چه داغ کرده دلم، قلب سرد این کوفه نخوان دگر سر نیزه برایشان قرآن که سکه می‌خورد آقا به درد این کوفه بخوان دعای فرج تا بیاید آن مردی که پاسخی‌ست خدایی، به عهد این کوفه
. مسجدی سبک امشب شهادتنامه ی ..... با رخصت از شاهِ نجف با رخصت از خیرُ‌النّساء با رخصت از امام رضا ای شاه می‌گیرم عزا جانم فدایت یاحسین /۴/ شالِ سیاهِ روضه‌ها کرده گدا را روسفید این اشک راهی می‌کند ما را به سویِ کربلا چشمِ مرا در روضه‌ها کُن چشمه‌ای جوشان حسین به حقِّ خشکیِ لبِ ..... طفلِ رضیعِ نینوا جانم فدایت یاحسین /۴/ امسال پایِ روضه‌یِ .... گودال جانم را بگیر تا نشنوم که می‌زند در زیرِ خنجر دست‌وپا من روسیاه و عاصی‌ام تو روبه‌راهم می‌کنی با روضه‌هایت می‌رسم به کاروانِ شهدا جانم فدایت یاحسین /۴/ « ای کاروان آهسته ران آرامِ جانم می‌رود » چیزی نمانده برود سرها به رویِ نیزه‌ها چیزی نمانده خواهری در دشت سرگردان شود با دستِ بسته می‌رود تا کوفه و شامِ بلا جانها فدایت یاحسین /۴/ .👇
. ( شور پایانی ) سبک قدم قدم داره دلم ..... الهی شکر که پا گرفتم پایِ روضه سیاهی دارم می‌کوبم برایِ روضه این آرزویِ قلبیمِه جون بِدم آقا مثلِ شهیدا  شبیهِ یه‌‌ جایِ روضه شبیهِ اکبرت‌‌ بشم پرپر یا مثلِ قاسم روضه‌یِ مادر با لبِ تشنه مثلِ اربابم جدا بشه سرِ من از پیکر یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک ارباب /۴/ دنیا که اومدم بابام یه ذرّه تربت گذاشت تویِ دهانِ من به قصدِ قربت خدا می‌دونه مادرم با آه و گریه بچّه‌َ‌شو شیر داده آقا میونِ روضه‌َت مثلِ پدر عاشق و دلداده‌َم تربتِ کربلاست تو سجّاده‌َم مادر  منو نذرِ شما کرده پس برایِ شهادت آماده‌َم یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک ارباب /۴/ از حالا بی‌قرارِ اربعینم ارباب کاش با پدر وُ مادرم ببینم ارباب موکِبایِ مَشایه رو دوباره امسال سنگتو بازم بزنم به سینه‌َم ارباب حُبُّ‌الحسین یَجمَعُناٰ وَاللّه قرارِ ما تو صحنِ ثاراللّه ذکرِ لبِ زائرا‌‌‌ بِاَبی ..... اَنتَ وَ اُمّی ابی‌عبداللّه  یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک ارباب /۴/ علیه_السلام ✍ .👇
. علیه السلام و نوکری ارباب همین که زیرِ همین بیرقم خدا را شکر همین که سینه‌زنِ دلبرم خدا را شکر همین که گریه برایِ تو می‌کنم عشق است تمامِ عمر حسینی‌تبم خدا را شکر همین که زمزمه‌یِ صبح و ظهر و عصر و شبم شده همان دمِ اهلِ حرم خدا را شکر همین که پرچمِ کرب‌وبلا به دوشِ من است وَ در حرم نفسی می‌زنم خدا را شکر همین که مادرِ من شد کنیزِ مادرِ تو پدر غلامِ امامِ کرم خدا را شکر همین که باورِ من انتظار می‌باشد به راهِ یار نظر دوختم خدا را شکر همین که زندگی‌ام نذرِ روضه‌هایت شد به عشقِ وصلِ نگارِ حرم خدا را شکر بیا بهارِ زمانه قرارِ عاشورا هنوز زیرِ همین پرچمم خدا را شکر
. امام حسین علیه السلام روزیِ زینب فقط یک بوسه از این حنجر است سهمِ من از خنجرِ شمرِ حرامی کمتر است می‌روی باشد برو امّا کمی آرام‌تر آخر اینکه مانده دنبالِ تو چشمِ خواهر است ذوالجناحت ایستاده پیشِ پایت را نگاه ..... بی‌قرارِ دست‌هایِ گرمِ تو این خواهر است اشک در چشمِ حریمِ مصطفی امّا ببین دشمنت در هلهله این صحنه‌ها شرم‌آور است یک تنه با لشکری هستی برادر روبه‌رو آخرِ کارِ تو آوایِ غریبِ مادر است گرد و خاکی شد زمین خوردی چه طوفانی شده؟! حرصِ کوفی بردنِ جائیزه‌هایِ این سر است ظاهراً تکبیر گفتند و مسلمان نیستند حرفِ خلخالِ دو پا و گوشوار وُ معجر است غیرتُ‌اللّهِ حرم برخیز از جایت حسین سیلی و شلّاق سهمِ دخترِ پیغمبر است از فراقت می‌زنم ناله نگارِ بی‌سرم مرهمِ غم‌هایِ زینب روزِ وصلِ دلبر است
. علیه السلام و نوکری ارباب همین که زیرِ همین بیرقم خدا را شکر همین که سینه‌زنِ دلبرم خدا را شکر همین که گریه برایِ تو می‌کنم عشق است تمامِ عمر حسینی‌تبم خدا را شکر همین که زمزمه‌یِ صبح و ظهر و عصر و شبم شده همان دمِ اهلِ حرم خدا را شکر همین که پرچمِ کرب‌وبلا به دوشِ من است وَ در حرم نفسی می‌زنم خدا را شکر همین که مادرِ من شد کنیزِ مادرِ تو پدر غلامِ امامِ کرم خدا را شکر همین که باورِ من انتظار می‌باشد به راهِ یار نظر دوختم خدا را شکر همین که زندگی‌ام نذرِ روضه‌هایت شد به عشقِ وصلِ نگارِ حرم خدا را شکر بیا بهارِ زمانه قرارِ عاشورا هنوز زیرِ همین پرچمم خدا را شکر
. علیه السلام بارانِ چشمِ تار وُ ترِ من غنیمت است این یاحسین گفتنِ هر روزه ثروت است در کوچه‌هایِ سینه‌زنیِ حسینیه نوکر به لطفِ مادرِ ارباب دعوت است این روزگار با همه‌یِ کج مداری‌اَش درمانده در حضورِ تو وُ اهلِ هیأت است شرمنده‌ام که قابلتان نیستم ولی .... این اشک و روضه‌ها سندی از ندامت است با روضه روبه‌سویِ خدا می‌روم حسین این سوزِ روضه راز و نیاز و عبادت است سبحانِ عشق رویِ لبِ من نشسته است راهِ وصال سجده و باران و تربت است تا روزِ وصلِ منتقمِ شاهِ کربلا چشم‌انتظار ماندنِ عشّاق نعمت است علیه_السلام
آنکه با دست خودش پرچم ماتم را داد بر سرِ سفره یِ خود روزیِ عالم را داد اوّل ماه عزا اشک دو چشمـم را دید به غلام حـرمش شال مـحـرّم را داد سوختــم در عطشِ سوختن لبهایش... وسط سینه زنی شاه خودش دم را داد چه کریمانه به دادِ همه یِ دشت رسید ساربان آمـد و انگـشتر خاتـم را داد پیرهن داد... زِره داد... عبا داد... آخر.... سرِ خود داد و به ما روضه یِ دَرهم را داد اربعین است ببین رو به غلامش کرده نوکر بی سر وُ پا را به حرم آورده بدتر از بد منم و خوب تویی تا صحنَت... حق مرا هم با دعای مادرم آورده زینب آمد به زیارت ... نَه شکایت امّا... گفت ظالم چه به روز پیکرم آورده سرِ من مثل سرِ تو سرِ بازار شکست مردِ جنگی به غنیمت معجرم آورده روضه یِ آب وعطش ازنَفس انداخت رباب حرمله با خود علیِ اصغرم آورده سرِبازار به اشکِ حرمی خندیدنـد دخترت ناله که زد دورِ هَمی خندیدند مجلس عیش به پا کرده و سرمست شدند کَعبِ نِی خورد لبِ کعبه که می خندیدند دخترت آه کشید و همگی رقصیدند یادِ افتادن مـشک و عَلـَمی خـندیدند نان خشکی طرف قافله ات شد پرتاب وَ شکستند غـرورِ حـرمی خندیدنـد آمده بود یهودی که کنـیزی بخرد داد دردانه عدو را قسمی خندیدند... گفت آتش به دلِ امِّ ابیها نزنید تازیانه به تن غنچه یِ مولا نزنید جابه جا کرده مرا روی دودستش عبّاس می روم راه ... به پهلو و پَرم پا نزنید داستانی شده این گیسوی خاکیِ سرم چنگ بر موی سرِ دختر زهرا نزنید قاتلم زخم زبان خولی و حرمله هاست این همه طعنه به تنهایی طاها نزنید می رسد منتقم خون اباعبــدالله همه باشید به دنبال فرج... جا نزنید
. مُخمَّس شهادت علیه السلام اوّلِ این دو ماه نوکر شد هر دو چشمش به یادِ تو تر شد نذریِ خیمه‌گاهِ دلبر شد روضه‌خوانِ سرِ مطهّر شد بی‌قرارِ غریبِ مادر شد اوّلین شب سیاه پوشید و..... پرچمِ روضه‌یِ تو بوسید و‌‌‌‌..... اشکها رویِ گونه غلتید و ..... خوابِ شش‌گوشه‌یِ تو را دید و..... زائرِ روضه‌هایِ خواهر شد شب‌به‌شب روضه‌ها جلو رفته مسلم و بی‌کسیِ در کوفه کربلا  خیمه‌گاهِ دلشوره شبِ سوّم رقیّه و لطمه چارُمین شب عقیله مضطر شد شبِ پنجم عزایِ عبداللّه ششمین شب به زیرِ سُم‌ها آه شبِ هفتم  سه‌شعبه‌ای خونخواه هشتمَش  لاٰ اِلٰهَ اِلَّا اللّه شبِ نُه حرفِ آب‌آور شد یک دهه بی‌قرارِ گودال و.... خنجر وُ ازدحام وُ جنجال و .... سرِ بر نیزه پیشِ اطفال و.... غارتِ روسری وُ خلخال وُ .... گریه و آه  کارِ دختر شد کوفه و نانِ خشک و سنگِ بام نامدارانِ عالم و دشنام پس از آن روضه‌هایِ بزمِ شام خیزران و لبِ امام و جام دلقکی  خواستارِ گوهر شد اربعین... پخشِ زنده.... جامانده خسته از روزگارِ واٰ مانده دختری در خرابه‌ها مانده جایِ سیلیِ بی‌حیا مانده .... شرحی از آیه‌هایِ کوثر شد آخرِ این دو ماه سینه‌زنت بعد از آن گریه‌هایِ پایِ تنت بی‌قراری برایِ پیرهنت ضجّه زد تا شنید که حسنت کشته‌یِ زهرِ کینِ همسر شد حرفِ پیغمبر است و زخمِ زبان وای از طعنه‌هایِ نامردان بی‌حیا گفت  می‌گوید هذیان‌ حرفِ مسمار بود و پاره‌یِ جان به فدایِ ولا  پیمبر شد آخرین روزِ این دو ماه رسید مادر از بینِ قتلگاه رسید بر لبِ نوکرِ تو آه رسید دست و پا زد رضا وُ شاه رسید با دَمی   نوکری   کبوتر شد رو به ایوان طلا  سلامْ رضا زائرت آمده    امام رضا نوکرم عرضِ احترام رضا می‌شناسی مرا غلام رضا گفتی یابنَ‌الشّبیب  محشر شد دست و پا می‌زدی ولی خنجر .... نبرید از قفا ‌سر از پیکر پایِ سرنیزه دشمنِ حیدر نکشید از سرِ کسی معجر وای بر ما  چه‌ها که با سر شد سرِ خونین میانِ خورجین است چشمِ هیزی حریمِ خیمه شکست کینه دستِ عقیله‌ای را بست نیزه‌دارِ سرِ قمر   بد مَست همسفر با شغال خواهر شد یا امامَ‌الرّئوف  رأفت مُرد‌ پایِ نِی  ناردانه سیلی خورد چنگها معجرِ حرم را برد غنچه‌ای زیرِ دست‌و‌پا پژمرد ندبه‌خوان کاروانِ مضطر شد علیه_السلام
این تجـلّیِ زینـبِ کـبراست کوثرِ بی نظیرِ کشورِ ماست سایه یِ لطفِ او رویِ سرِ ماست حـرمِ او حـریمِ مادرِ ماست حضرتِ ذَالحجابِ وَ العِصمَه اِشفِعِی یا کریمه فیِ الجَنـّه دختر وُ خواهرِ ولی هستی ذکـرِ نادِ عـلی عـلی هستی تو سَراپا سَیَنجَـلی هستی در حرم وَحیِ مُنزَلی هستی علّتِ قطـره هایِ بارانی دردهایِ نگفته می دانی گـرچـه مانند عمّـه اَت زینب سوختی بینِ بستَرت در تب دیده ای با دو چشمِ خود یک شب؟؟ که بِتازد به پیکـری مـَرکب دیده ای رویِ نیزه سَر؟! هرگز دامن وُ مویِ شعله وَر؟!  هرگز گوشواره...شکسته دیدی؟! نَه کودکی دست بسته دیدی؟! نَه پایِ زخمی وُ خسته دیدی؟! نَه تَنِ در خون نشسته دیدی؟! نَه پیش زینب به زُلف چَنگ زدند به سـرِ رویِ نیـزه سنگ زدند به غم وُ اشکِ عمّه خندیدند پایِ سر پایِ نیزه رقـصیدند چه بساطی به دور سَر چیدند هـمگی مِیْ زدند وُ پاشیدند .... به سَر وُ صـورتِ نگارِ ما ندبه خوان قلبِ بی قرارِ ما
. عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و روضه‌یِ حضرت زهرا سلام اللّه علیها فاطمیه قصّه‌یِ حالِ پریشانِ مرا هر که شنید گوشه‌ای زانویِ غم زد بغل وُ آه کشید هر کسی ذرّه‌ای از زندگی‌ام را حس کرد لبِ خود از غمِ عمری که هدر رفته گَزید چقَدَر با عملم آبرویش را بردم چقَدَر او پدرانه به سرم دست کشید نفسِ سرکش به کجاها نکشانید مرا ؟! بازگرداند مرا قطره‌یِ اشکی که چکید مثلِ ویرانه دلم سرد وُ خراباتی بود روضه گرمی وُ صفا را رویِ قلبم پاشید وسطِ روضه‌یِ مادر یادتان افتادم بینِ آن روضه که میخی نفسِ یاس برید مادری پشتِ درِ سوخته‌ای خورد زمین از رویِ در شده رد هر که سویِ خانه دوید فَأَغِث مادرتان خورده زمین أدرکنی العجل اِی پسرِ مصحف وُ آیاتِ امید .
. بحرِ طویل ولادت حضرت زینب سلام اللّه علیها سحر آمده وُ گاهِ‌ تراویدنِ باران به چمن‌هاست گهِ خنده‌یِ غنچه به برِ دشت و دَمن‌هاست وَ شبنم متبلور به رویِ برگه‌یِ سبزینه‌یِ باغ وُ .... به رویِ صورتِ گلهاست آفتابی به زمین تاخته و ُ ظلمت و اندوه برانداخته و ُ بعدِ بارش هفت رنگی به سماوات مهیّاست آسمان گلشنِ عشقِ علوی گشت چه زیباست ؟! چه زیباست ؟! بیایید درِ خانه‌یِ حیدر که کنون اسوه‌ای از حُجب وُ عفافِ نبوی شهره‌یِ آفاق به ایثار و پرستاریِ دلدار بلیٖ زینبِ کبری به رویِ دامنِ زهراست چه زیباست ؟! چه زیباست ؟! شگفتا که شکوفا شده گلواژه‌یِ صبر و ُ همه‌یِ معنی وُ اندازه‌یِ یک لیله‌یِ قدر و ُ صورتِ ماهِ شبِ چاردهِ بدر و ُ پس از فاطمه چون مریم و ساره همچنان مادرِ غم‌پرورِ موسی می‌نشیند به اِرم بر رویِ تختِ افضل و صدر و ُ می‌فروشد به تمامِ بانوانِ جنّتی فخر که من یارِ حسینِ ابنِ علی فخرِ جهانم عاشق و مستِ حسینم مقتدایِ عاشقانم قلبِ من می‌تپد از عشقِ وی و ُ می‌رود از تن به در از غصّه‌یِ او تابم و جانم عشقش آمیخته با گوشتم و پوستم و روح و روانم آتشِ ماتم و داغش می‌زند بر استخوانم ضربانِ دلِ من نامِ حسین و مدحِ او وِردِ زبانم من پلی بینِ دو دریایِ کمالم مَظهرِ یَلتَقیانم بحرِ صبر است حسن بحرِ کرامات حسین و ُ در میانِ این دو دریا من نشانم عصرِ عاشور به آن قافله‌یِ بی‌سر وُ سامان ساربانم مادرِ ماتم وُ اندوه وُ غم وُ دردِ زمینم در صبوری آسمانم من گرفتارِ حسینم دل و دلدارِ حسینم بی حسینم نتوانم بی حسینم نتوانم زینبم دخترِ صبر وُ زینبم مادرِ ایثار زینبم خواهرِ عشق وُ عمّه‌یِ سرورِ بیمار زینبم بانویِ ویرانه‌نشینِ مَه‌جبین وُ اُختِ عبّاسِ علمدار منم انگشت‌نشانِ شهرِ کوفه منم آنکه دست بسته می‌کند شام گرفتار من سخنور چو علی‌ام صابرم من حسنی‌ام باحیایم فاطمی‌ام مونسِ خونِ خدایم سِپرِ دوّم علی‌ام عمّه‌یِ داغ به جان دیده‌یِ یابن‌العسکری‌ام زینبم من زینبم من
.   مدح و مرثیه‌یِ حضرت زهرا سلام اللّه علیها اگر چه خَیِّره‌ای   خِیرِ روزگار ندیدی چه رنج‌ها نکشیدی چه غصّه‌ها نچشیدی تو که برایِ ولایِ علی زِ خویش گذشتی چه ضربه‌ها که نخوردی چه طعنه‌ها‌‌ نشنیدی نَفَس‌نَفَس زدَنَت اِی نَفَس بریده‌یِ خانه هَوار می‌زند از دردِ دنده سخت خَمیدی بمیرم از غمِ تو  اِی جوانِ پیر و کمانی سِپر شدی و بلا را به جانِ خسته خریدی به رویِ پهلو و بازویِ تو نشانِ تولّاست پِیِ ولی تو دَویدی ولی چه شد نرسیدی قسم به چادر و قبری که هر دوتا شده خاکی که هر کجا شده‌ام نااُمید  روحِ اُمیدی همین که پایِ عَلَم می‌زنم نَفَس همِه‌دَم حمد چه مادرانه خودت آبرویِ رفته خریدی صدایِ اَلعجل از سینه‌یِ شکسته می‌آید به انتظارِ نگار و شنیدنِ « وَ نُریٖدی »   .
. غمِ هجرانِ تو آتش زده بر جان مهدی غصّه در قلبِ من از هجرِ تو مهمان مهدی بند بندِ بدنم در طلبِ وصلِ شماست کی شود وصلِ تو مشمولِ غریبان مهدی دل اگر سوخته از دوریِ تو نیست عجب مشتعل شد زِ فراق آتشِ سوزان مهدی قطره‌هایی که به گونه‌َست عیان باران نیست شاهکاری بود از دیده‌یِ گریان مهدی خاطراتِ سفرِ کرب‌وبلا تا سرداب عاشقت سخت نموده‌َست پریشان مهدی روزِ این عاشق اگر همچو شبِ تار شده به قدومت شود این شام چراغان مهدی
. به دادِ مادر برس کوچه عذاب‌آور است روزیِ سینه‌یِ یاس ضربه و میخِ در است اینکه به پشتِ درِ خانه نفس می‌زند نیلوفریِ غمِ اباالحسن کوثر است پشتِ درِ خانه‌اش حامیِ اسلام شد خونابه ردِّ پایش از کوچه تا بستر است بازویِ شیرِ خدا بسته شد و بازویِ .... مادرِ قدکمانِ تو سپرِ حیدر است در کوچه‌یِ بی‌کسی سیلی به رویش زدند این ردِّ پنجه‌هایِ سنگینِ غارتگر است آقا بیا که مادر زار و زمین‌گیر شد این روضه‌ها فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر است مدینه چشم انتظار کرب‌وبلا بی‌قرار ندبه‌یِ جمعه راهِ زیارتِ دلبر است
. بر غزل استاد سیدرضا مؤید ( گر نگاهی به ما کند زهرا ....) « گر نگاهی به ما کند زهرا دردها را دوا کند زهرا » چه نگاهی؟! همان که تار شده بستری مادرِ نگار شده بسترِ مادرِ حرم پهن است غصِّه قلبِ ابوتراب شکست اهلِ این شهر وُ حرفِ بی‌پایه پچ‌پچ و طعنه‌هایِ همسایه روزگاری عجیب و غمگین است روضه‌یِ فاطمیه سنگین است دخترِ ختم‌الانبیا دارد .... از غمِ شاهِ کعبه می‌بارد شیرِ حق می‌شود اسیر خدا یاس را غصّه کرده پیر خدا در وُ دیوارها پر از روضه محرمِ دردِ مادرم فضّه فضّه ظلمِ مدینه را دیده میخِ خونی و سینه را دیده فضّه اَمَّن یُجیبِ آخر بود خونِ شش‌ماهه بر رویِ در بود دلِ زهرا و فضّه شور افتاد آرزو بود دیدنِ نوزاد نشد این آرزو برآوُرده فضّه فهمیده کودکی مرده حالِ زهرا شده خراب ولی .... سویِ کوچه دوید و گفت علی .... گر چه دشمن به من لگد زده است پیشمرگِ ولایت آمده است کعبه هستی و آمدم به طواف گفته لبّیک ضربه‌هایِ غلاف قنفذِ بی‌حیا غلافش را می‌زند بر رویِ دلِ مولا مرتضی بود و لاله و ناله.... ناله زد العجل اباصالح
. روضه‌یِ پایِ یک بی سروُپا که رویِ چادر باشد باید از شرم دلِ شیرِ خدا پُر باشد دستِ حق بسته وُ باز است دو دستِ شیطان حق بده حضرتِ حق مضطر و دلخور باشد هیزم وُ آتش وُ مسمار وُ لگد در دیوار در مدینه همه ابزارِ تشکّر باشد از رویِ شانه عبا را به رویِ یاس انداخت تا که مخفی کمی از چشمِ حسد دُ‌‌ر باشد صبرِ ایّوب کجا ؟! طاقتِ این زوج کجا ؟! روضه‌یِ فاطمیه فوقِ تصوّر باشد فاطمه آیِنه‌ای بود که شد خُرد ولی .... بازتاب است که در حالِ تکثُّر باشد چه مراعاتِ نظیری؟! مادرِ خوبِ حسین مادری کرد که از اهلِ حرم حر باشد سربه‌زیر آمد وُ در عرش سرافرازی کرد کربلا مبتکرِ اصلِ تهاتُر باشد اَیُّهاالنّاس گلِ یاس دعاگویِ شماست بر سرِ منتظران سایه‌یِ چادر باشد
. سلام اللّه علیها همه جایِ بدنت زخم نشسته چه کنم ؟! مثلِ قلبم پر وُ بالِ تو شکسته چه کنم ؟! ورمِ بازویِ تو قاتلِ جانم شده است فاتحِ بدرِ تو از پای نشسته چه کنم ؟! شده با روضه هماهنگ نفسهایِ علی نفسم بی تو شده تنگ و گسسته چه کنم؟! پایِ من ماندی و سیلی و لگد خوردی وای بی تو با زندگی و این دلِ خسته چه کنم ؟! تو به بخشیدن و لطف و کرم عادت داری آمده کم کفنی در دلِ بسته چه کنم ؟! لحظه‌یِ غسل و کفن یادِ حسین افتادم یک تن و نیزه و خنجر دسته دسته چه کنم ؟! پایِ تابوتِ نگارم العجل می‌گویم با فراقِ مهدی و دلِ شکسته چه کنم ؟! سلام_الله_علیها